این مقاله درکنفرانس صدمین سال انقلاب مشروطیت ایران: بررسی تجربیات گذشته وامکانات آیندهی استقرار دموکراسی درایران، خاورمیانه و آسیای میانه، پنجم تا هشتم آوریل ۲۰۰۶، دردانشگاه نورتایسترنایلینوی واقع درشیکاگو، ارائه شده و پیش از این در نشریهی آرش(شمارهی ۹۶) نیز منتشر شده است. به درخواست ما و به لطف جناب دکتر سیروس بینا، این مقاله در سایت ما بازنشر میشود.
«صحبت حکاّم ظلمت شب یلداست
نور زخورشیـــد جوی بو کـه برآید»
حافظ
امروز درست یکصد سال است که ازجنبش مشروطه در ایران میگذرد. جنبشی که درعنفوان فشردهترین قرن از تاریخ پر تحوّل سرمایهداری پا به عرصهی وجود گذاشته است. و نیز جنبشی که به جهت ضربهپذیریِ سیاسی و شکنندگیِ اجتماعی، و نیز عدم باروری اقتصادی هنوز در میان این فشردگیها نامراد و ناکام باقی مانده است. در این یکصد سال این جنبش را، از وجوه و دیدگاههای گوناگون، بسیار به تماشا نشستهاند. امّا غالب این بازنگریها عموما مشروطیت را بر محورمفهوم «مّلت» و»ملّیت» سنجیدهاند. به عبارت دیگر، «ملّت»، به مثابهی حقیقتِ از پیش انگاشته، تقریبا چاشنی تمامی این بازنگریها و بررسیها میباشد. (Axiom)
امّا حقیقت این است که «ملت»خود مفهومی است نوین واز این رو با مناسبات سرمایهداری و نهادهای تاریخی مدرنیته پیوندی ویژه و تنگاتنگ دارد. بنابرین، کاربرد «مّلت» به مفهوم فراتاریخی و ورا اجتماعیِ آن امری ذهنی، یعنی ایده آلی، و نابجا است. پس کشف ویژگی ملّت به معنای مدرن آن (نِیشن) همانند راهنمائی است که ما را از یکطرف به دیالوگ مشّخص حال و گذشته هدایت میکند و ازطرف دیگرمناسبات مادی واجتماعی و نیز چرائیِ اکنون را در رابطه و درراستای دوران کنونی محک میزند. بنابراین، دراین صحبت مختصر و دراین همایش ویژهی صدساله سعی من این است که ازتکرارمکرّرات وتفصیل وقایع مهّم وتاریخسازاین دوره اجتناب نموده، و بهجای آن با ارائهی چهارچوبی متودولوژیک و دورانی (نه فرا تاریخی) به پایگاه وجایگاه انقلاب مشروطه درایران نظری بیاندازم.
جنبش مشروطه و پدیدهی تجّددخواهی یا مدرنیته درایران با مفهوم ویژهی «ملت» رابطهای دیالکتیکی دارد. بدین معنی که تا پیش ازاین مقطع تاریخی، یعنی دوران سرمایهداری، پدیده ای انسجام یافته به مفهوم مدرن»ملّت ایران»، چه ازلحاظ نظری وچه ازنظرساختارواقعی و کانکریت اجتماعی، وجود ندارد. چنین انسجام یافتگی، که رفته رفته تبلورخویش را در پروسهی جنبش مشروطه نمایان میسازد، همانا پدیدارشدن»ملت» به معنای امروزی و مدرن آن، یعنی بازتابی ازجامعهی «تجسم یافتهی» ایران و گذارِ تاریخی آن به عصرتجّددخواهی وتجّددگرائی میباشد. بدین ترتیب، بِنِدیکت اندرسن دراثر پربهای خود،»جوامع تجّسم یافته» (١٩٩۱)، به درستی تمامی جامعههای مدرن را جوامعی تجّسم یافته میخواند وموجودیت آنان را منتج از وجود «صنعت و سرمایهداری چاپ» و تشخیص، تعیین و تعمیمِ زبان و یا زبانهای مشترک، و بالأخره تبادل مستمراجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی، در خلال انتشار فرا گیر و گستردهی «روزنامه»، میانگارد.
پس تمامی مردمانی که دوران زندگی اجتماعی رودررو و بلاواسطه با یکدیگر را، مثلا درروستاها، از سرگذراندهاند بیشک در زمرهی جوامع تجّسمیافته قلمداد میشوند. این جوامع هم چنین، علیرغم مبارزات طبقاتی و اجتماعی ناشی ازساختار اقتصادی و مادی خویش، غالبا به طُرُق «خودمختار» عمل نموده و موجودّیت خویش را با نماد ونمودی ازخودمختاری (ساوـ رین ـ تی) عرضه میکنند. درنتیجه، «ملت» به عنوان تجّسمی همگانی درحیطهی برش افقی جامعه، البته همراه با برش عمودی طبقات و روابط طبقاتی، تبلور یافته و حکایت ازهمبستگی (تجسّمی) اعضای ندیده ونشناختهی جامعهی مدرن مینماید. اما پرسش اصلی این است: چه عاملی در بطن و بنیان این نوع از تجّسم اجتماعی نهفته است که قادراست بنام «ملت» یا «وطن» اکثریت قریب به اتفاق عناصر و افراد را، به ویژه درجوامع مدرن ومتمدن امروزی، به کشته شدن و یا کشتن «قانونی» همنوع خویش وادار نماید؟ یا، به مصداق کارل مارکس، این «فتیشیزم» ملّی یا «جادوی» ناسیونالیزم، که خود نیز رابطهای است اجتماعی، چگونه و ازکجا ناشی میشود؟ اندرسن چنین انگیزهای را محصول ویژگی مادیّت اشاعه و انتشار روزنامه، همراه با گزینش زبان مشترک، درپرتو تکنولوژی (سرمایهداری) چاپ میداند.
باید توجه داشت که خودِ تکنولوژیِ چاپ اگرچه شرطی لازم برای تبلورجامعهی تجّسمی مدرن به حساب میآید، امّا نمیتواند به خودی خود شرطی کافی باشد. چه، شرط کافی برای توسعه و تکامل این جوامع وجود تحّولات اُرگانیک اقتصادی ـ اجتماعی درونی و آرایش طبقاتی منطبق بر آنهاست. دراواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، ایران (یعنی ایرانی که امروزما میشناسیم) عملا درآستانهی تجّسم نوین خویش قرارگرفت. شرایط عینی این تجّسم البته برپایهی دو تضاد بالفعل و بالقوهی ساختاری دراین دوره در شُرُف تکوین بودهاند: (١) توسعهی سرمایهی تجاری، سازماندهی صنفی تولید و فرماسیون طبقاتی اقشار نوشکفتهی شهری و (٢) رکود فراگیر، فقرمُطلق و بحرانهای تولید نیمه فئودالی ـ نیمهعشیرتی درحیطهی اقتصاد بسته و ناپویای روستا، همراه با فضای پراختناق و بحرانزای ناشی از ساختار اجتماعیـاقتصادی به اصطلاح خودکفا و طبیعتگرای ایلی و ایلنشینی. به همین جهت، درجنبش مشروطه، حاملین سرمایهی تجاری، اصناف و پیشهوران، و بهطورکلی اقشار گوناگون تجّددخواه شهری (نه روستائی) ازعمدگی بهسزایی برخورداربودهاند.
به شیوهی اندرسن، من معتقدم که فرماسیون»ملت»، به منزلهی پدیدهای ویژه و مدرن، سه آلترناتیو تحلیلی-تاریخی را پیش پای ما میگذارد: (١) ملت در جوامع استقلالیافته، نظیرآمریکای پس ازاستقلال، و درتضاد با نظامهای خودکامهی کهن، (٢) ملّت درجوامع تحت سلطه وقیمومیت استعمار و در نتیجه متبلور از بازسازیِ امپریالیزم، و (٣) ملت در نظامهای کهن نه کاملا مستقل و نه مستعمره، نظیرایران زمانِ مشروطّیت. انقلاب مشروطه وانطباق آن با مفهوم مدرن ملت درایران منتج ازخطکشی توأمان و دوجانبهی تاریخی با نظام خودکامهی کهن (سلسلهی قاجار) از یکطرف، و استعمار و امپریالیزم (دولتهای روس و انگلیس) ازطرف دیگر میباشد. به عبارت دیگر، تجّددخواهی و جنبشهای حامل آن دوهدف سیاسی را همزمان تعقیب میکردهاند: مبارزه با استبداد، و مبارزه با استعمار و دخالتِ قدرتهای خارجی. تبلور بلاواسطهی این دو تضاد را به خوبی میتوان در قالب محاربهی خونین کهنهپرستانِ داخلی («استبداد صغیر») با «ملت ایران»، همراه با مقابلهی فرصتطلبانهی توافق (١٩٠٧) دولتهای روس وانگلیس درتقسیم ایران به مناطق تحت نفوذ، مشاهده کرد. بنابراین، مفهوم مدرن «ملّت» درایران اساسا مفهومی است مستقل، خود انگیخته و متضاد با استعمار و استبداد. به همین منوال، هم از لحاظ تاریخی وهم ازنظر تحلیلی، لفظ «ملّی» نیز قطعأ باید شامل چنین ویژگیهائی باشد.
پس از دفع «استبداد صغیر» و شکست محمّدعلی شاه قاجار، کودتای انگلیسی رضاخان ـ سیّد ضیاء (١٢٩٩ خورشیدی) به مثابهی نخستین ضربهی کاری به پیکر مشروطیت بهشمار میرود. این ضربه، با اعلامِ مندرآوردیِ پادشاهی رضاخان و آغاز دیکتاتوریِ سیاهِ رضاشاهی، کمر دموکراسیِ ضعیف و تازهپای را در ایران شکست. نکتهی تحلیلی قابل ملاحظه دراینجا مسئلهی چگونگی معاوضهی سلسلهی قاجار با به اصطلاح سلسلهی پهلوی است. اندرسن در تجرّبیات و پژوهشهای خویش در بررسی منطقهی جنوب شرقی آسیا بر دوران انتقال به عصرمدرنیزم تکیه میکند و شرح میدهد که چگونه استعمار سلسلهها و رژیمهای پوسیدهی قدیمی را با سلسلههای بازساختهی خویش تعویض نموده و بدینسان، دراین گونه جوامع تجسّمی تحت سلطه مفهومی از»ملّت» پدید میآورد. امّا، از لحاظ تاریخی، مفهوم ملّت درجنبش مشروطه درایران با شکلی مستقل ازسلسلهی قاجار و نیز از استعمار روس و انگلیس متبلورشده است. بنابراین، «ملّت» به معنای مدرن آن در ایران نه تنها از نظر تحلیلی معاوضهی اسفبار دربار قاجار با به اصطلاح دربار پهلوی را تأیید نمیکند، بلکه به مثابهی آنتیتِزی پویا و دورانْ-شمول بیش از صد سال است که با این گونه فرمهای حکومتی در ستیز بوده است. عکسْ برگردانِ همین ماجرا را میتوان درمورد مفهوم»ملّت»، درایران، در رابطه با کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ به وضوح ملاحظه کرد. آنان که به نطقهای شیرین محمّدرضاشاه گوش دادهاند احتمالا به یاد میآورند که وی، به ویژه پس ازتظاهرات پانزدهم خرداد ١٣٤٢، دائما صحبت از»ناسیونالیزمِ مثبت» میکرد. من که درآن زمان نوجوانی بیتجربه بودم ازاین کلمهی «مثبت» هیچ سر در نمی آوردم و با پدرم، که با نگرانی مرا دعوت به سکوت میکرد، دائما کلنجار میرفتم. امّا اکنون، با این چهارچوب تحلیلی، برایم چندان دشوارنیست که این «مثبت» را پاسخی مثبت به کودتا و آن «منفی» را نفرتی علیه کودتاچیانِ امپریالیست و گماشتهگانِ استبداد درایران قلمداد کنم.
دراینجا، پرسش اصلی این است که چرا «سلسلهبازان»، یعنی رِندان پشت پرده، این همه اصرار بر لزوم تسلسلِ خیالی وغیر واقعیِ سلطنتِ محّمدرضاشاه، یا سلطنتِ پدرِتاجخوارِ (نه تاجدار) ایشان، درادامهی حکومت باستانی پادشاهانِ هخامنشی دارند. محّمدرضاشاه خود با تبختر فراوان وانمود میکرد که: «کورش بخواب که ما بیداریم»! کمدی جشنهای ٢٥٠٠ ساله دردوران او تنها یک نمونه از نمایشهای تراژیک «تسلسل پادشاهی» میباشد. امّا بسیار پرسیدنی است که این «تاجِ کیانی» چه ربطی به کارگزارانِ استعمار، مأمورین اینتلجنت سرویس انگلستان، امپریالیزم آمریکا، رضاخان قزّاق و یا آقای محّمدرضا پهلوی دارد؟ پس میبینیم که اینگونه تظاهرات، تبلیغات، و روندِ منحط فکری ــ که نه تنها به وسیلهی عوامل رسمی ارتجاع بلکه با تأیید تلویحی بسیاری از نیمچه فرهیختگان به اصطلاح مستقلِ لیبرال تبلیغ میشد ــ چگونه و تا چه اندازه باعث تحریف حقایق تاریخی، سردرگمیهای زیانبخشِ سیاسی، و رهنمودهای ضّد ونقیض حتا درصفِ مخالفانِ واقعی رژیم شده است.
» انقلاب مشروطه» تا آن زمان میتوانست موظف و مشروط به شرط نگاهداری فرم پادشاهی حکومت بوده باشد که کوچکترین خدشهای به تعّهد مظفرالدین شاه درقبال تجّددطلبان وارد نشده باشد. امّا چنانکه میدانیم، محّمدعلی شاه این «قرارداد اجتماعی» را با به توپ بستن مجلس واعلام مجدّد استبداد به کُلّی فسخ کرد، و بدین ترتیب، وی ازاین پس نه برای خویش و نه برای «سلسلهی خویش» و نیز نه برای هرگونه «سلسلهای»، آنچنانی یا غیرآنچنانی، نه «شرطی»، نه «مشروطی»، نه «مشروطهای» باقی گذاشت. در نتیجه، مدّعیانِ امروزی»مشروطه»، یعنی آنان که به راستی به آرمانهای انقلاب مشروطه پایبندی دارند، باید تا کنون، اولأ، به انجام خطکشی قاطعی باهردو کودتای انگلیسی (١٢٩٩) و آمریکایی (١٣٣٢) نائل آمده، و ثانیأ، قادر به اختیار موضعی محکم و مناسب درقبال هر گونه «سلسلهسازی» و»سلسلهبازی» شده باشند.
لازم به یادآوری است که دراینجا نیاز به خطکشی دیگری نیز وجود دارد و آن اختیارِ موضعی است که خودِ انقلابیونِ مشروطه قبلا در مقابل «مشروعهخواهان» استبدادمنش و ارتجاعیونِ مذهبیِ آن زمان، نظیر شیخ فضلّالله ها، اختیارکردهاند. این انقلابیون اگر امروزهم دراین زمان زیست میکردند، قطعأ همین موضع را در برابر نظام جمهوریاسلامی در ایران اتخاذ کرده بودند. بنابراین، انقلاب مشروطه درایران، از لحاظ تاریخی و نیزاز نظر تحلیل تئوریک، نه هیچ گونه الزامی به قبول نظام تحمیلی پادشاهی، آن هم پادشاهی کودتائی پهلوی، دارد ونه هیچ گونه قرابتی یا شباهتی و یا تعّهدی به حاکمّیت واپسگرایِ هیچ مذهبی، به ویژه حکومت اسلام ناب محّمدی، دارد.
اکنون پس از گذشتِ یکصد سال از انقلاب مشروطه درایران (١٣٨٥–١٢٨٥ خورشیدی)، لازم به نظر میرسد که بارِ دگر باید این جنبش را، هم ازلحاظ تحلیلی و هم ازنظر ویژگی تاریخی (یعنی دورانی)، بازنگری نمود. جنبش مشروطه درایران، اگر چه از واقعهای منطقهای و مشّخص خبر میدهد، لیکن حامل بازتابهائی است تجسّمی که از مرزهای قراردادی وجغرافیایی، و نیز چگونگی تحّولات منطقهای، بسی فراتر رفته است. پس شایسته است، این جنبش را در کنار یک سلسله از انقلاب های دموکراتیک همزمان خود درجهان، نظیرانقلاب ١٩١١ چین، انقلاب ١٩٠٥ روسّیه، انقلاب ١٩١١ مکزیک وغیره، مورد نقد و مطالعه قرار دهیم. این تحّولات، ضمن رشد سرمایهی تجاری، با انتشار گستردهی روزنامه در داخل و خارج ایران، و نیز با نقش و مرکزیت تاریخی زبان فارسی، در کنار دیگر زبانهای قومی ایرانی، به ساختار یک جامعهی مدرن تجسّمی؛ و درنهایت به مفهومی مدرن از»ملت»، درایران به انجام رسیده است. ممکن است گفته شود، که با استیلای نهادهای سنتی گفتاری و عدم سوادِ خواندن و نوشتن درسطح عمومی در ایرانِ آن زمان، وجود «سرمایهداریِ چاپ» و تعدّد روزنامه نمیتوانست چندان اثرگذاربوده باشد. امّا نگاهی دقیق به تاریخ مشروطّیت درایران بازگوی حقیقتی است که، علیرغم کمبود سوادعمومی در این دوره، خواندن پیگیر روزنامه توّسط افراد باسواد برای عامهی مردم درقهوهخانهها و اماکن عمومی بسیار رایج بوده است.
در خاتمه، چنان که دربالا اشاره شد، انقلاب مشروطه درایران با دو ویژگی تاریخی همراه بوده است. نخستین ویژگی این جنبش مبارزهی قاطع با خودکامگی پادشاه و حکومت استبدادی ناشی ازآن است. ویژگی دیگر این جنبش مبارزه با استعمار، امپریالیزم، وهرگونه دخالت دولتهای خارجی در امور داخلی ایران میباشد. در طّی این یکصد سال، بارها به تجربه ثابت شده است که این مبارزاتِ توأمان خود از پیششرطهای لازم و کافیِ ایجاد، استقرار، و اعتلای یک جامعهی دموکراتیک مدرن به حساب میآیند. بنا براین، هرگونه ارزیابی از پیروزی و یا شکستهای انقلاب مشروطه در ایران باید لزومأ از کانال بررسی این دوهدفِ توأمان گذر کند. برای مثال، پس از گذراندن دوران استبداد رضاشاهی، نهضت ملّی کردنِ صنعت نفت در زمان نخست وزیری محّمد مصدق (١٣٣٢–١٣٣٠) خود بازتابی بود از تلاش دوباره برای تحقّق هدفهای دوگانه و ناکام ماندهی جنبش مشروطه. به همین جهت، بازنگری علمی، برخورد متدیک، و جمعبندیِ اصولی ازشکستها و پیروزیهای این یکصد سال، همراه با پراتیک پیگیر مبارزاتی، اهمیتی بسزا در یافتن و گشایش گرهگاههای سیاسی، حّل مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی، ایجاد و گسترش نهادهای گوناگون دموکراسی و در نهایت، ساختن ایرانِ آینده دارند.
آوریل ٢٠٠٦
مینه سوتا ـ آمریکا
یاد داشتها:
۱. این مقاله درکنفرانس صدمین سال انقلاب مشروطیت ایران: بررسی تجربیات گذشته وامکانات آیندۀ استقرار دموکراسی درایران، خاورمیانه وآسیای میانه، پنجم تا هشتم آوریل دوهزاروشش، دردانشگاه نورت ایسترن ایلینوی واقع درشیکاگو، ارائه شده است.
٥. برخی ازکلمات ومفاهیم مورد استفاده درمتن این مقاله به طریق زیرترجمه وتعبیر شده است:
– AXIOM به معنی حقیقت ذهنی از پیش انگاشته نظیر باورعدم تلاقی دو خط موازی درسیستم هندسی اقلیدس.
– SOVEREIGNTY خودمختاری ناشی ازتجسّم اجتماعی.
– IMAGINED COMMUNITY تجسّمی اجتماعی که از ویژگی مدرنیزم وانکشاف سرمایهداری است.
– NATION به معنای ملّت به مثابهی یک مفهوم بازسازی شده از یک پدیدهی مدرن، نه یک قوم یا قبیله یا نژاد و یا مثلأ یک «امّت» دینی.
– A PRIORI پیشانگاری ذهنی ازپدیدهها در ساختن مفاهیم انتزاعی (ایدهآلیزم)، به شیوهی تاریخنگاران بورژوا لیبرال، درمقابلA POSTERIORI متد برخورد مشخّص و تاریخی با پدیدهها (ماتریالیزم) ، وسپس ساختن مفاهیم کانکریت ِعلمی برپایهی آنها
– PRINT CAPITALISM یعنی سرمایهداری چاپ، که خود ازلحاظ تکنیکی هم معلول سرمایهداری وهم علّت انکشاف آنست.