رفقا، دوستان، حضارِ محترم و مردمی که هماکنون مستقیم و یا بعداً به صورتهای مختلف در جریانِ این برنامه قرار میگیرید و سخنان ما را میشنوید! : بیست و پنج سال از قتلِ عام شصت و هفت گذشت. بیست و پنج سالِ پیش در چنین ایامی ؛ جمهوریِاسلامی طیِ یک کشتارِ عظیم در زندانهای سراسرِ ایران هزاران تن از اسیرانِ نسلِ انقلاب، نسلِ سترگ، نسلِ رادیکال، نسلِ عصیان، نسلی را که برآیندِ همهی نسلهای پیش و پس از انقلابِ مشروطه تا انقلابِ 57 بود را بهدارآویخت و یا تیرباران کرد. جنایاتِ هولناکی که در تاریخِ معاصر ایران و شاید از نظرِ شکل و نوع و گستردگیاش، در تاریخِ معاصرِ جهان بینظیر بود و همهی ارکانِ جمهوریِاسلامی و مولفههای جمهوریِاسلامی( اعم از آنهایی که امروز جز مغضوبین و مطرودینِ حاکمیتِ کنونی اند و چه کسانی که همچنان بر سریرِ خون نشستهاند و بیداد میکنند)در این جنایت شرکت داشتند. هم توافق داشتند و هم در اجرای آن مشارکت داشتند.
دهها سال است که جنایت میکنند. دهها سال است که کشتار میکنند:
شمّه ای از داستانِ رنج و محنتهای ماست
این جنایتها که اینک این جماعت میکنند![رهیاب]
قتلِ عامِ شصت و هفت اما قلهی بارز و اوجِ آن جنایاتی بود که در سرتاسرِ عمرِ ننگین این رژیمِ پلید که از آغاز به قدرت نشستناش و از آغاز بر اریکهی قدرت تکیه زدنشان انجام دادهاند و همچنان انجام میدهند. در واقع جمهوریِاسلامی بازگشتِ ارتجاع و ضدِ انقلاب به قدرت بود، در حالیکه به مراتب درندهتر و بیرحمتر و سفاکتر از ارتجاع پیشین عمل میکرد. عمل کرد تا کار انقلاب و نسلِ انقلاب را یکسره کند و آن نسل و حتا آرمانهایش را منهدم کند.
ادوار سرکوب و کشتار در جمهوری اسلامی
ادوارِ این سرکوب را اگر بخواهیم تا پایانِ دههی شصت بررسی کنیم – که البته در کتابِ آرمان خواهان که جدیداً منتشر شده است و به راحتی از اینترنت قابلِ دسترسی میباشد بهطورِ مفصل توضیح داده شده است و اینجا تنها بهد اشاره ای به انها اکتفا میکنیم تا به اصل مطلب بپردازیم – میتوان آنها را تا پایانِ دههی شصت به پنج دوره تقسیمکرد.
دورهی اول همان از فردای انقلاب که اینها به قدرت دست پیدا کردند تا سیِ خرداد شصت. خواستِ مردم کردستان را برای اعادهی حقوقِ همیشه پایمال شدهشان با توپ و تانک و بمبارانهای هوایی جواب دادند. به زنان و کودکان و پیرانِ ما رحم نکردند. روستای قارنا یکی از مصادیقِ جنایاتی است که در کردستان مرتکب شده اند . اعراب و خوزستان ما را بهشدت و بیرحمیِ هر چه تمامتر سرکوب کردند و در آن خطه جوخههای اعدامِ علنی در ملاءعام بهراهانداختند. ترکمن صحرا- آن خطهی سبز – را به جهنمی برای مردمِ آن منطقه تبدیل کردند. صیادانِ بندرِ انزلی را ابتدا از حقوقشان سلبکردند و بعد در برابرِ اعتراضِ به حقِ صیادان برای حقوقِ پایمال شدهشان بود که آن ماهیگیران را به مسلسل بستند و در انزلی جویبارِ خون بهراهانداختند. همزمان و در همین دوران به شکارِ گاهوبیگاهِ انقلابیون و مبارزانِ زبدهی ما پرداختند. دهها توماج و مختوم وواحدی و جرجانی را دستگیر و سربهنیست کردند. بعدها خلخالیِ جانی در مجلسِ رژیم اعتراف کرد و با افتخار اعلام کرد که بیش از نود نفر را در این شرایط دستگیر و اعدام کرده است. تقیِ شهرام و محمدرضا سعادتی را در همین دوران دستگیر کردند ودر فرصت اعدام کردند. همزمان در کوی و برزن و خیابانها و محلات ریختند و جوانان و مبارزانِ نسلِ انقلاب را فوج فوج دستگیر و واردِ زندانها کردند. بسیاری از آنان که در سالِ پنجاه و نه دستگیر شده بودند به پنجاه و نُهیها معروف بودند و آنقدر بدونِ هیچ حکم و محاکمه و دادگاهی در زندان نگه داشته شده بودند که به زندانیهای ملیکش معروف شده بودند. امروز یکی از این رفقا را در اینجا دیدم. این رفقا را ـ که امروز یکی از آنها را در اینجا دیدم- تا سالِ شصت و هفت در زندان نگه داشتند و در این سال اکثرِ قریب به اتفاقِ آنها را قتلِ عام کردند.
دورهی دومِاین جنایتها در جامعه و زندانها، درست از فردایِ سیِ خردادِ سالِ شصت شروع شد. در واقع پیشاپیشِ جمهوریِاسلامی و تمامِ ارکان آن با دیدنِ رشدِ آگاهیهای اجتماعی و سیاسیِ جامعه و سازمان دهیِ وسیعی که داشت صورت میگرفت و جان گرفتنِ تشکلات و جریانهای سیاسی، برای عقب نماندن از قافله و خالی نکردنِ میدان برای مخالفین، در یک اقدامِ پیشگیرانه در کلِ جامعه شرایطی را خلق کرد که جامعه را به یک نبرد و رویارویی فرابخواند و در همان ابتدای انقلاب کار را یکسره کند. سرانجام در همان سیِ خرداد شصت تمامِ نسل انقلاب در برابرتمامیتِ رژیم قرار گرفت و با تمامِ وجود به اعتراض پرداخت و جمهوریِاسلامی هم مصمم شد برای انهدامِ آن نسل. در واقع جمهوریِاسلامی آن هیولایی بود که: افکند سپر هر که بدیدش با تیغ
ما تیغ شدیم و سینه کردیم سپر [جدایی]
دستگیریِ بسیار گسترده، شکنجه و تیرباران، لاجوردیسم، تواب سازی، قیامت، تابوت و…. عناوینی که شنیدهاید در همین دوران اتفاق افتاد. شعبههای بازجویی مالامال از زندانیانی بود که هر روزه دهها و صدها نفر از آنها را دستگیر میکردند و به آنجا می آوردند و فریاد و نعرهی شکنجهشدهگان بود که به هوا برمیخاست. در همین دورانِ ایستادگی و پایداری، به رغمِ تلفاتِ زیادی که دادهشد، تا سر انجام بهمنِ شصت و سه و تا اوایلِ اسفندماه، این نهایتِ بی رحمی و شقاوت هم در برابرِ پایداریِ آن نسل به بنبست رسید و لاجوردی برکنار شد و در واقع دورِ سومِ زندان شروع شد.
دوره سومدر این دور مدیریتِ زندان عوض شد و اکیپِ منتظری در سالهای شصتوچهار و شصتوپنج به زندانها آمد. زندانیانِ سیاسیِ دههی شصت، با مقاومتشان و ایستادگیهایشان در مقابلِ شکنجهها و بازجوییها و در داخلِ زندان در برابرِ تواب سازیهای این رژیم بود که باعث شدند رژیم شکست بخورد. رژیمی که میخواست نهتنها از لحاظِ فیزیکی آن نسل را منهدم کند، بلکه اساساً وجودِ آن نسل را هم نمیتوانست تحمل بکند و میخواست آنها را مسخ کند و آنها را تبدیل به موجوداتی بسازد که بهعنوانِ مخالف، وجودِ خارجی نداشته باشند. توابسازی و توابگری هم در همین دوران بود و شکست خورد و پس از شکستِ آن و آمدنِ اکیپِ منتظری، زندانیان مجدداً خودشان را بازیافتند و اینبار مقاومتشان شکلِ دیگری پیدا کرد. هویتِ سیاسیِ خودشان را ابراز کردند و خواهانِ حقوقِ سیاسی و حتی قضاییِ خودشان شدند و اعتصاباتِ زندانها شروع شدو یکی از بزرگترین اعتصابهای زندان در دههی شصت (که همان تحریمِ غذایِ یک ماهه در سالنِ سه بود و یکی از زندانیان مجاهد در جریان و در ارتباط با آن به شهادت رسید) در همین دوران بهوقوع پیوست.
دورهی چهارمسالهای شصتوشش و شصتوهفت میباشد. جمهوری اسلامی وضعیتِ زندان را در این دوره بههیچ عنوان نمیتوانست تحمل بکند. حضورِ آن نسل و وجودشان را نمیتوانست تحمل بکند. سالهای 66 و 67 در واقع تدارک قتلِعام 67 را دیدند . تدارکشان هم به این ترتیب بود که آمدند طیِ مراحلی زندانیان را تفکیک کردند . ابتدا زندانیانی که ابد داشتند و یا زیرِ حکم بودند را در زندانِ اوین نگهداشتند و بقیهی زندانیان را به زندانِ گوهردشت فرستادند. در گوهردشت ابتدا شروع کردند به شکنجه و لتوپارکردنِ زندانیان با سبعیت ووحشیگریِ تمام .از بدوِ ورود به آنجا تونلی ایجاد کرده بودند و دو طرفِ تونل پاسداران با شلنگ و چماق و… ایستاده بودند و زندانیانِ چشمبسته و دستبسته را تا رسیدن به بندهایشان به نحوههایی وحشتناک کتک میزدند و زندانیان را از بندها خارج میکردند و به همین منوال روزها و هفتههای متوالی کتک میزدند. در اینزمان در زندان شروعکردند به تفکیکِ زندانیان از لحاظِ ایدئولوژیک. زندانیانِ مجاهد و سایر زندانیانِ مذهبی را جداکردند و در بندهای جداگانه جایدادند و زندانیانِ چپ، کمونیست و مارکسیت و… را جدا کردند و در بندهای دیگر قراردادند. اینها همه تدارک برای قتلِعام 67 بود، چیزی که بعدها از روی شواهد و قراین متوجه شدیم که همهی این کارها برای این بوده است. و در نهایت آمدند در زمستان 66، پرسشنامههایی با سوالاتِ مختلف جلویِ زندانیان گذاشتند که موضعِ زندانیان را مشخص میکرد و میخواستند ببینند این زندانی سرِموضعی است یا نه؟! و بعد از انجامِ این کارها منتظر فرصت نشستند و در تابستانِ 67، قتلِعامِ67 صورتگرفت :
آبِ سیه از زمین برآمد
مرگ از درِ آهنین درآمد
بارید به باغِ ما تگرگی
وز گلبُن ما نماند برگی[نظامی]
دسته دسته ، دستههای ده بیست نفره ، سی نفره ،از زندانیان را از بند ها بیرون کشیدند و پس از بردن جلوی هیاتِ مرگ و پس از پرسشِ چندین سوال میفرستادند در سمتِ چپِ راهرو که به سولههای اعدام در زندانِ گوهردشت منتهی میشد و در اوین هم به مقرِ تیر باران. در آنجا امکانِ تیرباران وجود داشتند و تیرباران میکردند.
دو موضوع مهم در خصوص کشتار شصت و هفت
دو موضوع هست که در اینجا با توجه به وقتِ اندک حتماً باید به این موضوعات اشاره بکنم:
نخستین مسئلهاین است که زمانیکه این قتلِعام اتفاق میافتاد مجامع بین المللی، همین جوامعی که اکنون برای ما اشکِ تمساح میریزند، برای شهدای ما اشکِ تمساح میریزند و حتی در کانادا یادمان برگزار میکنند، دولت ها، رسانه های سرمایهداریِجهانی و جوامعِ بینالمللی، آنموقع سکوتکردند و با سکوتشان به آن جنایت رضایت داده بودند. قتل عام بیخِ گوشِ رینالدو گالیندوپل صورت گرفت(نمایندهی ویژهی کمیسیونِ حقوقِ بشرِ سازمانِ مللِ متحد در آن زمان). گالیندوپل خیلی دیرتر در اواخرِ مهرماه گزارشی را به مجمعِ عمومی داد و در آن لیستی هزار نفره را به آنها اعلام کرد که قتلِعام شده اند. نه مجمع عمومی، نه سازمانِ ملل، نه شورای امنیت،نه کشورهای مختلف، نه گردانندگان و کارگزاران نظم مسلط جهانی آن موقع و همین موقعِ جهان، نه در آن زمان و نه اکنون کاری نکردند و سکوت کردند و حتا هزاران قرائن و شواهد وجود دارد که نهتنها سکوت کرده و رضایت داده اند بلکه شادمانی نیز میکردند. یکی از آن هزار و یک دلیل آناست که در آنزمان که سرتاسرِ کشورِ ما بویِ خون و جنازه هنوز از فضایش رخت برنبسته بود، هیئتهای بازرگانی و اقتصادیشان راهیِ ایران شدند و طول و عرضِ تهران را گز میکردند و قرارداد منعقد میکردند ! امروز ایستادهاند بر سر جنازههای هزاران تن از شهدایِ ما و برای ما و شهدایِ ما شکلک درمیآورند! موضوعی را برای شما مطرح میکنم که یک نمونه از رفتار این هاست. ترکیه که بودم یکی از زندانیانِ دههی شصت برایم تعریف میکرد که وقتی از زندان آزاد شدم و پس از ورودم به خارج از کشور، به دیدارِ موریس کاپیتورن- که آن زمان جانشینِ رینالدو گالیندوپل شدهبود (نمایندهی ویژهی کمیسیونِ حقوقِبشر سازمان ملل متحد که اکنون به شورایِ حقوقِ بشر تغییر نام داده است)- رفته بود و نقلکرد که به او گفتم: شما که میروید به ایران و گزارش تهیه میکنید و برمیگردید، در موردِ نقضِ حقوقِ بشر در ایران هیچ اشارهای به قتلِعامِ شصتوهفت نمیکنید؟! چرا یک هیئتِ تحقیق تشکیل نمیدهید؟ و او در پاسخ به من گفت: آن موضوع در زمان مسئولیتِ من اتفاق نیفتاده است! سالها پیش بوده و به من مربوط نیست! و نقل کرد من به او گفتم: پس شما چطور در گزارشهایتان مرتباً از فتوایِ قتلِ سلمان رشدی یاد میکنید و آن را به عنوانِ نقضِ حقوقِ بشر در گزارشهایتان به آن اشاره میکنید، درحالیکه این اتفاق هم در سالهای پیش افتاده و زمانِ مسئولیتِ شما همنبوده است؟! و گفت موریس کاپیتور سرش را پایین انداخت و دنباله ی کار خویش گرفت!
امروز ما به دخالتهای بشردوستانهی شما نیاز نداریم، ولی به شما هشدار میدهیم ما، مهاجرینِ ماِ، تبعیدیهای ما، پناهندگانِ ما و مردمِ ما را قربانیِ زدوبندهای خودتان نکنید. تصور نکنید که حافظهی تاریخیِ مردمِ ایران خوب نیست. مردمِ ما همانگونه که بیستوهشت مردادِ 32 را فراموش نکردهاند، کنفرانسِ گوادالوپ و ماموریتِ ژنرال هویزر برای سر بریدنِ انقلاب و تحویل آن به آخوندیسم تبهکار را ازیاد نبردهاند!
دومین موضوع که بازهم به همین قتلِعامِ 67 برمیگردد که باید به آن اشارهکنیم این است که جمهورِ جمهوریِ جهل و جور و جنایت در این قتلِ عام مشارکت داشتند. همهی جنایتکارانِ جمهوریِاسلامی مشارکت داشتند و همهبرانهدامِ آن نسل توافق داشتهاند و اختلافشان از فردایِ انقلاب- اگر اختلافاتی شروع شد و اوج آنبه انتخابات 88 رسید- از آن زمانی آغاز شد که به تقسیمِ غنایم پرداختند:
تا سگان را وجوه پیدا نیست
مشفق و مهربانِ یکدگرند
لقمه ای در میانشان انداز
تا که پهلویِ همدگر بدرند[سعدی]
دورهی پنجماز سالِ شصتوهشت تا اواخرِ هفتادویک بود. سالِ 67 تعدادی از زندانیانِ سیاسی را بر سر یک موضوعی به نامِ عفوِ امام آزاد کردند. یک راهپیمایی ترتیب دادند و یک سمینار در تالار وحدت و تعدادی از زندانیان در آن مراسم شرکتکردند. ما هرگز آن زندانیان را، شخصیت و احترامِ آنها را فراموش نمیکنیم و برایِ همیشه محفوظ بوده. ولی پس از آن زندان همیشه وجود داشت و آنها نمایندهی مقاومتِ بعد از زندان نبودند. برای اینکه در همانزمان، زندانیانِ دیگری بودند که زمانیکه ناصریان (همین شیخ محمدِ مقیسه ای) که همین روزها در قوهیقضاییه حکمهای آنچنانی صادر میکند و آن زمان دادیار! بود (کلمات و اصطلاحات در جمهوریِ اسلامی بیمفهومند و معنایِ مخالف میدهند، یعنی جلادی بود که زندانیانِ سر موضعی را شناسایی میکرد و به هیات ِ مرگ میگفت حتماً قتلِ عامَش کنید و بکشیدَش). این آمد درِ زندان را باز کرد و گفت اینجا – یعنی زندان – بشکهی باروت هست و این طرف اتوبوسِ آزادی است! بیش از 70تن از زندانیانِ کمونیست، سوسیالیست و چپ نرفتند و به قولِ ناصریان ترجیح دادند بروند و بر روی بشکهی باروت بنشینند ! عدهی زیادی از مجاهدین و زندانیانِ مذهبی که در زندان بودند ماندند و آنها هم در راهپیمایی شرکت نکردند. مجاهدین البته بعضی هاشون حتی اگر میخواستند شرکت هم بکنند، جمهوریِاسلامی حاضر نبود و نمی پذیرفت که آنها را آزاد کند، چون میدانست شرایطشان متفاوت است و پس از آزادی دوباره میروند و به جریانِ سیاسی مربوطهشان ملحق میشوند. اولاً : صرفِ ماندن در زندان خودش مقاومت و ایستادگی بود. توسط زندانیانی که ماندند در سالهای 67 ، 68 ، 69 ، 70 و 71. ثانیاً: بعداز این قتلِعام و فضای قتلِعام که زندانیان خوب به یاد دارند که هر روز تاکید میکردند که حکمِ امام پابرجاست و سرِفرصت بقیهی شما را هم اعدام خواهیم کرد. در چنین شرایطی، مراسمِ مرگِ خمینی بود ؛ اکثرِ زندانیان شرکت نکردند. انتخاباتِ ریاستجمهوری بود ؛ اکثراً شرکت نکردند. لباسِ زندان را آمدند که تحمیل کنند و مدتها کلنجار رفتند که باز زندانیان قبول نکردند. و سرانجام بر خلافِ آنچه که عده ای از وادادگان و وارفتگانی که آمدند بیرون و تکیه دادند به این رسانههایی مثل بیبیسی، ویاوای، دویچهوله و رسانههای این چنینیِ جهانِ سرمایهداری و آنها هم صدایِ آنان را پژواک دادند – به خاطرِ اینکه میخواستند روحیهی یاس و ناامیدی و تسلیم طلبی را رواج بدهند- ؛ بر خلافِ آنها که نوشتند و طیِ بیست سال اخیر گفتند و مطرح کردند که زندان تسلیم شد… به هیچ وجه اینچنین نبود و نشد و نهتنها تا سالِ 67 آن نسلِ انقلاب ایستاد و در برابرِ جمهوریِاسلامی مقاومت کرد که پساز 67 نیز آنچنان ایستاد که شرایطِ زندانبان و جمهوریِاسلامی را برای مصاحبه ، برای انزجارنامه و همکاری نپذیرفت ، و سرانجام این جمهوریِاسلامی بود که خاموش و آرام و بهتدریج در برابرِ آن نسل زانو زد و آنها را آزاد کرد و بسیاری از آنها را با یکیدوخط که دیگر آن انزجارنامه سابق نبود [آزاد کرد] و بسیاری حتی این کارها را هم نکردند. نه مصاحبه نه انزجارنامه و بلکه با تعهدِ کوتاهی آزاد شدند. بدینترتیب زندان و سرکوبِ دههی 60 تا سالِ 71 بدین ترتیب گذشت.
مشخصهها و مشترکات زندانیان دهه ی شصت
موضوع صحبتِ ما اصلش این بود که مشخصهها و مشترکاتِ آن نسلِ انقلاب و زندانیانِ سیاسیِ دههی 60 چیست ؟ چه چیزهای هست که موجب میشود آن نسل را در یک زیر مجموعه قرار بدهد. بسیاری از مطالب هست که با توجه به فرصت به آن اشاره میکنم:
شهامت و فداکاریِ آن نسل ؛ زندانیان سیاسی ِ دهه ی شصت . یعنی ایستادگی تا سرحدی که بازجویان به زانو درآمدند. نمونههای خیلی کوتاهی برای این موارد خواهم زد. فقط بهعنوانِ یک نمونه: در یکی از شعباتِ اوین و در شعباتِ بازجویی یکی از زندانیان را که یک دختر بود شکنجه میکنند و بعد از شکنجه با طناب یا دستبندی دستهایش را میبندند و میگویند کنارِ تخت بنشین و زندانیِ دیگری که یک مرد بود را هم شکنجه میکنند و آن هم مقاومت میکرد. وقتی که دیده بودند پاها و بدنش آشولاش شدهاست [و شکنجه از طریق ضربات کابل دیگر ممکن نیست ] گفته بودند آن را قپانی کنند. وقتی قپانی میکردند دیر وقت و نیمه شب بوده که گفتهبودند میرویم بعد از یک ساعت دیگر یا هر وقت خواستی بر میگردیم. هر وقت خواستی حرف بزن. پس از ده دقیقه که رفتهبودند، آن دختر سُریده و یواش یواش خودش را به زیر پاهای زندانیِ مرد رسانده بوده و گفته بود که پاهایش را رویِ کمر او بگذارد(شکنجهی قپانی به صورتی ست که دستهای زندانی را از پشت میبستند و[آویزانش میکردند] جوری که نوک پنجههایش بر روی زمین باشد و هر لحظه بدنش کش میآورد و یکی از بدترین دردهای شدید و زجر و شکنجهایی تدریجیست که هر لحظه فزاینده میشود) که زندانی بتواند تحمل کند و مرد زندانی به او میگوید : « نه! چون اگر بازجوها و نگهبانان سر برسند پوستت رو می کنند ! کبابت می کنند ! »! و زن میگوید: « نگران نباش ! من از فاصلهی زیرِ درب مواظب هستم» ! از زیر درب یک سانتی متری هست که اگر کسی در حال نزدیک شدن به درب باشد می شود خوابیده متوجه اش شد . پس از یک ساعتی که دختر زندانی متوجه می شود که کسی دارد میآید برمیگردد و زندانیِ مرد در حالی که واقعاً از این حرکت ناگهانی دردش هم گرفته ، نعره ای و آهی میکشد و بازجو هم که فکر میکرده زندانی قپانیاش را هم کشیده دیگر و وقتی چیزی نمیگوید یعنی [معنی اش اینست که ]چیزی ندارد. بدین ترتیب مقاومت میکردند.
صداقت و صمیمیتداشت آن نسل. امید وارم که وقت داشته باشم ! فقط یک نمونه در این مورد را میگویم : هیبتاللهمعینی را اسمش را شنیدهاید. در سالنِ سه ، هفته ای یک جلسه از او وقت گرفته بودم. من با او حرف میزدم . خیلیها با او صحبت میکردند . هرروز . تجربیاتش را منتقل میکرد و او هی قدم میزد و هی صحبتمیکرد. از زندانیانِ باتجربه و از لحاظِ نظری بسیار نیرومند بود. یکروز که بحثِ جریاناتِ قبل از انقلاب بود ما بین صحبت هایش از او پرسیدم و گفتم که میتوانی در یک جمله به من بگویی اِشکالِ مشیِ چریکی چه بود ؟! گفت : « یک جمله» که من نمیتوانم بگویم، باید توضیح بدهم. گفتم : نه ! یک جمله به من بگو، میخواهم داشته باشم. فکر کرد …و گفت: «اساسیترین مشکلِ ما این بود که از دانشگاه در آمدیم ، مستقیم رفتیم خانهی تیمی . جامعه را ندیدیم!» آن نسل صداقت داشت. در نقدِ خود هم صداقت داشت و به هیچ عنوان از آن نمیگذشت. امروز میبینیم در رسانههای آنچنانی بعضی به عنوانِ تحلیلگر و کارشناس، حضور پیدا میکنند و هر روز یک کراواتِ جدید میزنند درحالیکه آن نسل هر روز یک ایدهی جدید میآورد .مرتباً آن نسل مغزش فعال بود. چیزی که اکنون به آن نیاز داریم.
صلابت و ایمان داشت. نمونهای مثال میزنیم: محمد صبوری با ما در سالنِ سه [هم بند] بود. زندانیان فرصتی پیدا کرده بودند و کاردستی درست میکردند. محمدِ صبوری هم روی یک سکه یا روی استخوان یک طرحی زده بود که یک مشتی از میان مردم به بیرون می آمد و ایران و جهان را در دستش می گرفت. به او گفتم محمد معنی این طرح چیست؟ (محمدی که زیر حکم بود و همه ما میدانستیم حکمش اعدام است و اصلاً به قتل عام 67 نرسید و او را قبل از آن اعدام کردند خودش هم مسلماً می دانست) گفت: «معنی این طرح این است که ما، یعنی کارگران ، جهان را فتح میکنیم، این مناسبات را درهم میریزیم و فتح میکنیم!» آن نسل صلابت و ایمان داشت، حتی در لحظههایی که خودش هم میرفت پایِ چوبهی دار یا تیر باران میشد و اعداممیشد.
آن نسلمشیتگرا و جبرگرانبود. نه تنها به تفسیرِ جهان میاندیشید بلکه به تغییرِ آن برخاست و با تمامِ وجود همت گماشت. حسینِ صدرایی در آنجا یک شعری برای ما خواند:
برهنه پای بر تیغ
برهنه تن در آتش
قد افراخته از آزمونِ سرخ می گذرم
و سرنوشت نه در پیشاپیش
که همچو سگی رانده به دنبالم میدود…
میتوانیم دربارهی ارادهگرایی آن نسل صحبت کنیم، ولی مسلماً آن نسل مشیت گرا نبود، تسلیمپذیر نبود، به تغییرِ وضعیتِ خودش و جهانِ پیرامون ِ خودش میاندیشید و برخاسته بود. همه ی اینها را گفتیم و میتوانیم فهرستوار بگوییم اما فرصت نیست. در واقع مقدمهای بود بر اینکه آن ضرورتی که خودم را هم به اینجا کشید تا صحبت بکنم اینست که (وگرنه اگر صحبتی نیست چه ضرورتی دارد وقت خودمان و دیگران و مردم را بگیریم) : آن نسل آرمانخواه بود و این ویژگیِ مشترکِ همهی آن نسل و زندانیانِ سیاسیِ دههی 60 بود.
مخروط جامعه شناسی و جایگاه آرمان خواهان
یک اشارهی اجمالی بکنم که اگر جامعه را بلحاظِ جامعهشناختی تقسیم کنیم به مردمی که فعال نیستند؛ مشارکتِ مستقیمِ عینیِ روزمره در تعیینِ سرنوشت ندارند؛ و آنهایی که فعال اند. یعنی مخروط جامعه شناسی را در نظر بگیریم و در راس آن نیروهایی را که جلوی حرکت جامعه حرکت می کنند ؛ آن نیروهایِ فعال را باز نیز میتوانیم به سه دسته تقسیم کنیم. نیروهایِ اکثریتِ مردم در شرایطِ عادی جزوِ این دستهی فعال نیستند و جزو آن دستهای هستند که متاسفانه مستقیماً در سرنوشتِ روزمرهی خودشان مداخلهی روزمره ندارند ولی خوشبختانه در شرایطِ انقلابات اجتماعی میآیند وسطِ میدان و اتفاقاً جهشهای بزرگ تاریخی در همین شرایط و دوران صورت میگیرد. آن دسته ای که اما همیشه فعال هستند سه دسته اند: دستهی اول محافظهکاران هستند. همانهایی هستند که وضعِ موجود را میخواهند حفظ کنند، منفعت میبرند و منافعشان هم ایجاب میکند. بلحاظ فلسفی هم اگر مذهبی هستند « نظامِ اَحسن » میبینند هستی را، و اگر غیرِمذهبی هستند در بوق و کرناهایشان می دمند که تاریخ به پایانرسیده و این پایانِ تاریخ است و این بهترین مناسباتِ موجود است و اگر خیلی با انصاف باشند مثل پوپر میگویند [ که این مناسبات ] « کمترین شّرِ ممکن » است. به هر حال میخواهند وضعیت موجود را حفظ کنند و قدرتها و حکومتها از همین دسته هستند و آکادمیسینهای که وضعِ موجود را توجیه میکنند از همین دسته هستند. دستهی دوم رفورمیستها و اصلاحطلبان هستند. آنها کسانی هستند که نمیخواهند این سیستم و وضعیتِ موجود را از ریشه به صورت رادیکال برکنند و تغییر دهند. بر خلافِ نسلِ ما که میگفت:
تا نظمِ تازهای بسراییم در جهان
تا نظم کهنه را همه زیر و زبر کنیم[رهیاب]
اینها خواهانِ زیر و زبر کردنِ وضع موجود نیستند. مثل سوسیال دمکراتها و اینها. اتفاقا پریروز در اخبار شنیدم که کارکنانِ بخشِ حمل و نقلِ عمومیِ ایتالیا اعتصاب کرده بودند. آنها در برابرِ ریاضتِ اقتصادی و تحمیلِ مصیبتِ سرمایهداری بر فرودستان و کارگران و تهیدستانِ جامعهشان اعتراض کرده بودند. یکی از آنها جملهی خیلی با معنایی گفت: « به احزابِ سیاسی (که منظورش در ایتالیا بود که البته میتوان تعمیم داد و فهمید که اپیدیمی است) دیگر نمیشود اعتماد کرد. سوسیال دمکراتها، سوسیال مسیحیها، دمکرات مسیحیها همهی اینها برنامههایشان هیچ تفاوت اساسی با هم ندارد و وضعیت ما را تغییر نمیدهد. فکری اساسیتر باید کرد.» اصلاح طلبان و رفورمیستها از این صیغه هستند . در حقیقت [همواره]اصلاحات حقیقتاً زمانی صورتگرفته که انقلاب خطرِ خودش را بر حامیانِ وضعِ موجود نزدیک نشان داده . آن موقع بوده که مناسباتِ موجود و وضعِ موجود و سرمایه داری( در این دوره) و طبقهی حاکم و هیئت حاکمه تسلیم شدهاند به اصلاحات. یعنی شما حتی برای اصلاحات هم نیز نیاز داری که به انقلاب بپردازی.دستهی سوم ما کسانی هستند کهآرمانخواههستند. خواهان جامعهی آرمانی هستند. زندانیانِ دههی 60 و آن نسلِ انقلاب، آرمانخواه بودند. آنان آزادی را بی قید و شرط میخواستند. آنها برابری حقوقی، طبقاتی، سیاسی، جنسی ، مذهبی ، قومی را کامل میخواستند. خواهانِ دگرگونیِ وضعیت از ریشه و بن بودند. سوسیالیست بودند، کمونیست بودند. این چیزیست که نمیخواهند الان مطرح شود، آنهایی که برای کشتهشدگانِ ما در قتلِعام 67 ودههی 60 دلمیسوزانند و اشکِ تمساح میریزند! تو گویی که هزاران گوسفند را سربریدند یا آدمهای عادی را کشتار کردند و آنها ناراحت هستند!! اسمی از این نمیبرند که آنها چه میخواستند، خواستههایشان چه چیزیست، که اگر همین امروز هم تکرار شود و خطرش را اگر احساس کنند باز هم قتلِعام میکنند و باز هم اینها سکوت خواهند کرد. موضوعِ آرمانخواهی البته فقط مختص ِ کمونیستها و سوسیالیستها نبود. مجاهدین و سایر جریانات مذهبی نیز که آنجا جزوِ مخالفینِ جمهوریِ اسلامی بودند، آنها هم آرمانخواه بودند.
جامعهی بی طبقهی توحیدی از کدامین سو میگذرد ؟!
مجاهدینی که ما میشناختیم و با هم زندان بودیم و حبس کشیدیم. یکی از اون رفقای مجاهد ما الان اینجا هست. با هم زندان بودیم و حبس کشیدیم. میتواند شهادت بدهد. آنها به جامعهی بیطبقهی توحیدی معتقد بودند. با ایمان به جامعهی بیطبقهی توحیدی بر طنابِ دار بوسهزدند و جلوی جوخههای تیرباران ایستادند. اگر چه هرگز ما ندیدیم که مجاهدین توضیح بدهند و شفاف بیان کنند. جامعهی بیطبقهی توحیدی از کدامین سو میگذرد؟ سوسیالیسم یا سرمایهداری؟ و این هم از مصادیقِ روشنیست که نشان میدهد هرگاه ، هرجا ؛ کسی یا کسانی، جمعی یا جریانی، در اعلامِ مواضع و ایستارهای تاریخی – طبقاتیِ خودشان تعلل بورزند و یا در پردهی ابهام و ایهام بگذارند، شرایط که مهیا گشت آن موقع بر پاشنهی پاهای خودشان میچرخند و اینبار بیتعلل و بیپروا به دامنِ راست میغلطند و در آغوشِ سرمایهداری جای میگیرند. اما آن چیزی که ما داریم صحبت میکنیم دربارهی دههی 60 است. آن نسلِ انقلاب است که آنها آرمانخواه بودند. آرمانخواهی امروز نیازِ مبرمِ ما است، نیازِ درواقع جنبشِ ما ست.
طرح ها و برنامه های جنایتکاران در مواجهه با پروندهی قتل عام ۶۷
جنایتِ شصتوهفت، 25سال پیش صورت گرفت و حالا 25سال از آن جنایتِ عظیم میگذرد . در این 25 سال جانیانی که مرتکبِ این جنایات شدند سه طرح را در برابر این پروندهی عظیم در پیش گرفتند. طرح اولشان این بود که اصلاًموضوع را مسکوت بگذارند ، صدایاش را در نیاورند و اصلا صحبتی نکنند. یک توافقِ (ناگفته و نانوشته) یا (نوشته وگفته شده که ما از آن بیخبر یم) در بینِ همهی جریانهای جمهوری اسلامی بود و همچنان هست که اصلاً در این زمینه صحبتی نشود و حتی اخبراٌ هم که اساراتی می کنند یک کلمه بیشتر از آن چیزیکه ما میدانیم اضافه نکردهاند و نمیکنند و سعی کردهاند با سکوت برگزار کنند. دوم: اگر نتوانستند با سکوت برگزار کنند(همانطور که آن نسل را قتلِعام کردند و زیرِ خروارها خاک دفن کردند، این پرونده را هم در پستوی تاریخ دفن کنند) اگر دیدند نمیتوانند، طرحِ دوم این بود که موضوع را کوچک کرده و کوچک جلوه بدهند. با بحثهای آماری و از این آمارهایی که مطرح میکنند. « نه ! این تعداد نبودند ! این تعداد بودند ! » و از دست بحث های آماری ! راه بیاندازند اکنون که دیگر تحتِ فشار قرارگرفته اند. طرحِ سوم این بود که اگر طرحِ دوم هم جواب نداد، رِنگ ِ « کی بود ؟ کی بود؟ من نبودم! » را بگیرند. همین کاری که الان مقامات جمهوریِاسلامی دارند میکنند . قاضیالقضاتِ آن زمان آیتاللهموسوی اردبیلی که در نمازِ جمعه میگفت(صدایش هست و فیلماش هست) : « ده تا ده تا بیست تا بیست تا پرونده میبرند و میآورند قضاتِ ما. ولی ای کاش همهشان کشته شوند و مسئله یکمرتبه تمام شود» ! حالا او امروز از زبانِ ایادیِ خودش مطرح میکند من اصلاً مخالفِ آن کشتار بودم! نخست وزیرِ آنزمان که آنموقع با تلویزیونِ اتریش مصاحبه میکرد و میگفت : « ما رحم نمیکنیم» ! امروز میگوید من اطلاع نداشتم ! بعد هم که میگوید اطلاع پیداکردم…» متناقض میگوید. یکجا میگوید : « ما را بهحساب نمیآوردند » و یکجا میگوید « سعیکردم جلویش را بگیرم!» همانکسی که میگفت : ما رحم نمیکنیم!! رئیس جمهورِ وقتِ آن زمان که الان مقامِ عظمای ولایت هستند اخیراً که دیدند طشت ِ این رسوایی با صدای بلند از بامِ ایران و جهان بر روی زمین افتاده و همه فهمیدهاند جریانِ قتلِعام 67 را ؛ – با فعالیتهای زندانیانِ سیاسیِ دههی 60، توسطِ مادرانی که صدایشان فقط در حلقومشان می پیچید، مادرانی که گوشهی خانه گریه میکردند- .زمانی آمدم دیدم مادرم گوشهی خانه نشسته و انواع و اقسام بیماریها را گرفته. پاهایش را درازکردهبود و نوارِ بیدادِ شجریان را گوش میداد و شجریان میخواند: چه شد،چه شد… این هم گریه میکرد و می گفت چه شد؟ چه شد؟….). امروز که میبینند دیگر صدایِ مادران اوج گرفت. زندانیانِ سیاسی حرف زدند. به انواع و اقسام و طرقِ مختلف به وسیلهی شما که سالیانِ دراز خارج از کشور هستید و برنامه اجراکردید و مراسمِ یادبود و یادمان گرفتید. همهی اینها موثر بوده. بالاخره دیگر نمیتوانستند. تا کِی میخواهند جلوی حقیقت را بگیرند؟ تا کی میخواهند با دو انگشت جلوی خورشید و تابشِ خورشید را بگیرند؟ فقط خودشان نمیدیدند! اما خورشید بود! خورشیدِ خونِ سرخِ آن نسل در نهایت میتابید . همچنان که بالاخره تابید . حالا که تابیده ؛ رِنگ ِ : کی بود ؟ کی بود ؟ من نبودم ! گرفته اند ! این طرحِ سومشان بود. اما همهی این تشبثات ِ غریقانه بیفایده ست . بیهوده ست.
تردیدی نداشته باشید که آن روز فرامی رسد ! حساب پس می دهید !
مردمِ ما بر خلافِ آنان که در معاملهی خون و خیانت؛ قطورترین ، سنگینترین ، سهمگینترین و گریزناپذیرترین پروندهی سیاسی- جنایی تاریخِ معاصرِ ایران (و حتی در نوع و شکل و گستردگیاش، تاریخِ معاصرِ جهان) را در آنِ تریبونالِ کذایی به عربستان و قطر و ترکیه و سازمان کثیف همکاری اسلامی واگذار کردند- و اگر نبود مقاومتِ دهها و صدها زندانیِ سیاسی و عدمِ شرکت آنها در این بساط، و اگر نبود مقاومت و عدمِ همکاریِ هزاران هزار خانوادهی شهیدان و جانفشانانِ ما در داخلِ کشور و خارج از کشور که به این مضحکه نپیوستند، شاید این معاملهی کثیف و این بیَع صورت میگرفت- بله ! بر خلاف آن تریبونالِ کذایی! در ایرانِ فردا، در فردای انقلابِ اجتماعی محتومِ ایران، در دادگاهی علنی و عادلانه (و نه همچون بیعدالتیهایی مانندِ 67) همهی شما (رو به سوی جمهوریِاسلامی! به همه شما می گویم!) همهی شما جنایتکاران را، شما علمای اَعلامِ منجمدالمغز! آیاتِ عظامِ میلیاردر! مراجعِ تقلیدِ تریاکی! شما پاسدارانِ سود وسرکوب و سرمایه! همه شما را همراه با فلسفه و مکتبِ ناپاک و مرام و منشِ سیاسیِ نکبتبارتان پایِ میزِ عدالت خواهند کشاند و خودشان هم قضاوت خواهند کرد و به پروندهی کثیفتان رسیدگی خواهندکرد. تردیدی نداشته باشید آن روز فرا می رسد. حساب پس خواهید داد. ده برابر حساب پس خواهید داد. حساب خواهد بود .بیهوده است این روضههایی که برای ما میخوانید که (ببخشید و فراموش کنید!) یا (ببخشید و فراموش نکنید!). هر روضهخوانی و هر دفاعیه ای دارید آنروز در پیشگاهِ مادران و خواهران و پدران و برادران و همسران و فرزندانِ آن شهیدان و جانفشانان دههی 60، سرتاسرِ دههی 60و قتلِعام 67، آنجا بخوانید، زانو بزنید و التماس کنید و آنجا دفاعِ خودتان را انجام بدهید. به حسابتان رسیدگی خواهد شد. به این ترتیب ! [توسط]خود ِ مردم !
ما نه تنها شما، بلکه فلسفه و مکتب و مرامتان را به محاکمه خواهیم کشید، تا ببینیم و مردم ما و مردم جهان ببینند این چه مذهبِ بیداد و این چه بیدادِ مذهبی ست؟! این چه فلسفه و چه مکتب و چه مرام و چه منشِ سیاسیِ فوقِ ماکیاولیستی است که تمامتِ بشریت را، منتهای انسانیت را، کلِ شان و منزلتِ انسانی را پیشِ پایِ قدرت، پیش پای مصلحتِ نظام و حفظِ مصلحتِ نظام، مصلحتِ حفظِ نظام، نظامِ پلیدِ نگاهبان سرمایهداری و نظامِ ستمبارِ سرمایهداری و پیشِ پای خدایگانِ سود و انباشت و سرمایه قربانی میکند؟! این چه مکتبی ست ؟! این فلسفه را به محاکمه بکشیم .
حق با ما بود ! ما حق داشتیم !
و اما امروز پس از گذشتِ ربع قرن از آن نبردِ نابرابر، پس از به اسارترفتن و قتلِعام شدنِ آن نسلِ آرمانخواه، کارِ ادامهی نبرد ناتمام، آن رویاروییِ ناتمام، همچنان و هنوز پیشِروی ما و در دستورِ کار ما است .
شیخ محمدِ یزدی همان آیتاللهیزدی، همان که قاضیالقضات و رئیسِ دیوانِ عالیِ کشورِ اسبق بود، در یکی از خاطراتی که نوشته و مرکزِ اسنادِ انقلابِاسلامی منتشر کرده است، یک جمله دارد که ماهیتِ تمامِ دیدگاهِ آنان را و وضعیتِ آنان را آنجمله مشخص میکند. میگوید: « منافقین ( شما بخوانید همهی مخالفینِ جمهوریِ اسلامی، چون اینها اصطلاحاتشان اینگونه است) ؛ (زمانی ست که که خمینی – امامشان – آمدهبود به مدرسهی علوی) ؛ و نقل میکند که ما رفتیم پیشِ امام و گفتیم اینها رو بیاندازید بیرون، اینها را نگذارید نزدیک بشوند و اینها را سرکوب کنید و [ به این ترتیب ] اینها[ یعنی مجاهدین ] تازه فهمیده بودند چه کلاهِ گشادی بر سرشان رفتهاست » ! تفکر و دیدگاهِ اینها این بود که معتقد بودند کلاهِ گشادی بر سر نسلِ انقلاب گذاشتهاند، انقلاب را راهزنانه و دزدانه مصادره کردهاند و بر اریکهی قدرت تکیه زدهاند…[ و حال اینچنین عربده کشی و پایکوبی می کنند ! ]
ما ، بله ، اشتباهات داشتیم. نسل ما کمتجربه بود، تجربیاتِ چندانی نداشتیم، ما نسلی بودیم که سیاست را بهویژه سیاست از نوعی که شما میفهمید و امامتان یکبار گفت:که «اینها اصلاً سیاست بلد نیستند» !. ما سیاست بلد نبودیم. بهویژه از آن سیاستی که حقهبازی است. ما مبارز بودیم، انقلابی بودیم، نسلِ ما اینطور بود، نسلِ پیش از ما اینطور به ما آموختهبودند: فداکاری،مبارزه، انقلاب! ما ضعفهای تئوریک داشتیم. ما به این همه ظرفیتِ مردمفریبیِ شما آگاه نبودیم. ظرفیتِ پایان ناپذیر ِ مردمفریبی و تزویر ؛ که هرلحظه و هر زمان و هردم سر حقه ای تازه باز میکنید و به مردم فریبی میپردازید ! پرداختهاید و همچنان و هنوز فریبکاری میکنید و به مردمفریبی می پردازید. اینقدر آگاه نبودیم به وضعیتِ شما. ما پراکنده بودیم ، نتوانستیم متحد شویم. ما آماده نبودیم، زود به ما تحمیل کردید آن نبردِ نابرابر را. ولی در برابرتان ایستادیم و سرکوب کردید. ما اشتباهات داشتیم و اذعان میکنیم. اما جنایتکاران و آدمکشان! حق با ما بود! ما حق داشتیم! فقر و فساد و فحشای گسترشیافته که تا تمام اعماقِ جامعهی کنونی ایران مبینِ آن است که ما حق داشتیم! حق با ما بود! درههای هر دم عمیقتر شونده و گسترشیابندهی تضادِ طبقاتی و انباشتِ ثروت در سویی و فقر و گرسنهگی در سوی دیگر نشاندهندهی آن است که وقتی برابری میخواستیم، وقتی شما را نمیخواستیم و جلوی شما ایستادیم، وقتی شما را چه در نبرد چه در زندانها به رسمیت نشناختیم، حق با ما بود! ما حق داشتیم! وقتی میبینیم و میخوانیم و میشنویم که کارِ تهیدستان و فرودستانِ جامعه از کلیه فروشی گذشته و به قرنیهی چشمفروشی رسیده ، مطمئن میشویم که ما حق داشتیم. حق با ما بود . ورطهی مهلکی که کشور را به آن سمت دارید میبرید مبین آن است که ما حق داشتیم.
نسلِ آرمانخواهانِ ما بهحق بود. آرمانخواهیاش همچنان و هنوز نیازِ مبرمِ امروزِ ماست. نبردی تمامعیار همچنان درپیش است. نه بهرهکشیِ انسانی از انسان در ایران و درسراسرِ جهان از جامعهی بشری رخت بربسته و نه مناسباتِ ستمبارِ سرمایهداری و بردهگی و کارِمزدی به مناسباتِ برابرانه و برادرانه مبدل شدهاست . نه فقر و گرسنهگی محو شده و نه میلیمتری از فاصلهی طبقاتیِ فاحش و هردم فزاینده کاهشیافته است . نه جنگهای امپریالیستی، جنگهای کثیف و خانمانبرانداز ، تبدیل به صلح مستقرشدهاست. انسان هنوز هم آزاد نیست. آدمی را از خودش بیگانه کردهاند و مسخ کردهاند. تبدیل به خوک ، گراز ، موش ، گوسفند ، و تبدیل به حیواناتِ بارکش کردهاند. از خودبیگانهگیِ انسان مثلِ گیوتینِ مناسباتِ سرمایهداری گردنِ انسانیتِ انسان را همچنان دارد قطع میکند.
راز دارِ جزء و کل از خویش نامحرم شدهست
آدم از سرمایهداری قاتلِ آدم شدهست [اقبال]
نبرد ی تمام عیار همچنان در پیش است !
نه بیدادِ مذهبی از میانرفته نه مذهبِ بیداد منسوخ شده است. اینها همه و همه گویای آنند که مبارزهی تاریخیِ ما ، مبارزهی طبقاتی ما ، نه تنها به پایان نرسیده، بلکه همچنان ادامه دارد و سرانجام به رویاروییِ تمامعیار منجرخواهدشد که این بار برخلافِ همهی تاریخ از انقلابِ مشروطه تا انقلابِ 57 حرفِ اول و آخر آن را فرودستان و تهیدستان و کارگران و طبقهی کارگر خواهدزد که سین سرآغازش سرنگونیِ جمهوریِاسلامی ست.