گذری سريع بر مبارزهی طبقاتی در ايران با محكِ تكنيكِ حقيقتهایِ موازی(آبتین درفش)
گذری سريع بر مبارزهی طبقاتی در ايران با محكِ تكنيكِ حقيقتهایِ موازی
آبتین درفش
گرفتم اين كه ديگ شد گشادهسر
كجاســت شــرم گربه و حياي او
منش دموكراتيك و به تبع آن ايجاد فضاي دموكراتيك براي يك مجلهي اينترنتي چونان شمشيري دو دم است: از يك طرف، فضا را براي برخورد انديشه، ارتقاي آگاهي و پرورش انسان آزادانديش فراهم ميكند و از طرف ديگر امكاني براي نفوذ اپورتونيسم، محلي براي نشر ضد دموكراتيكترين انديشهها و مالا نقض غرض از فضاي دموكرات را فراهم ميكند. اما راه چاره چيست؟ آيا بايد از فضاي دموكراتيك انصراف داد و همچنان به فرهنگ ديكتاتوري وفادار ماند، يا اين كه ريسك رخنهي اپورتونيسم و از آن روي نقض غرض از فضاي دموكرات را پذيرفت؟ آيا اساسن هيچ راه حلي براي اين معضل وجود دارد؟ بهنظر من كليد اين مشکل را نه در خود مجله بلكه در خوانندهگان آن بايد يافت. نگاه انتقادي و طرح هميشهگي «چرا؟»، داوري بر اساس «چيستي» انديشه و نه بر بنياد «كيستي» بيانكنندهي آن، تكيه كردن بر «دم خروس» تا قسم حضرت عباس و در نظرگرفتن اين واقعيت كه هنر هر شارلاتاني در پوشيده نگه داشتن ترفندهاي خود است كه در غير اين صورت از خود دروغگويي آبروباخته بهنمايش خواهد گذاشت. با اين حال، بايد مواظب بود از طرف ديگر بام نيفتاد و به مرض مزمن توطئهانگاري در همه چيز گرفتار نيآمد. اين موارد، بهگمان من، ميتواند آن كليدي باشد كه باليدن در فضاي دموكراتيك، بدون اجازهي جولان به اپورتونيسم را ممكن ميكند.
بهرغم از نفس افتادن «پستمدرنيسم»، مردهريگ آن ـ قدرت هستيبخشِ زبان، يافتنِ ريشه و بنيادِ همه چيز در زبان ـ هنوز دستمايهي اصلي بيپرنسيپترين بخشِ اصلاحطلبيِ وطني است. نئوليبرالهايِ جاخوشكرده در اتاقهاي فكريِ نئوكنسرواتيسمِ جهاني، كه زماني به «انقلابهاي مخملي» دل بسته بودند و اكنون بدون سلب اميد از آن «حملههاي بشردوستانه» را انتظار ميكشند، پابه پاي نيروهاي امنيتي، هنوز اميد خود را، براي بهكمند كشيدن آگاهي از طريق ترفندهاي زباني، از دست ندادهاند.
شيوه و هدف نفوذ همان شيوه و هدف هميشهگي است: لباس ميش بر گرگ پوشاندن بهمنظور شكار سادهترين و كمتجربهترين گوسفندان. تاكتيكها هم گسترش و تعميم همان است كه سالها پيش اميرحسين آريانپور در كتاب زمينهي جامعهشناسي تحت عنوان «آوازهگري و تبليغات» تبين كرد: آوردن حقيقتي روشن و انكارناپذير، بهمنظور جلب اعتماد سوژه، و سپس افزودن «حقيقتي» ساختهگي و ناروشن، طوري كه سوژه در پرتو روشنائي حقيقت اول «حقيقت» ساختهگي را، بدون كمترين مقاومت، چونان حقيقتي واقعي دريابد. اين تكنيك كلي، تحت نام «حقيقتهاي موازي» يا «مرغ دام» بخشي از آموزههائي است كه امروز توسط متخصصان كارآزموده، در اتاقهاي فكري نئوليبرال ـ نئوكنسرواتيسم، در سطح جهاني، بهصورت دستورالعملهاي حاضر و آماده براي كاربست عملي آنها، با رنگآميزيهاي محلي و ملي، آموزش داده ميشود. من با آوردن متني كه در كاربرد اين ترفندهاي زباني صراحت دارد و نيز درنگي بر مقالهي گذري سريع بر مبارزه ي طبقاتي در ايران كه نويسندهاش، سعيد آوا، مطلقن بر آن نيست كه «چيزي» را بهطور عوريان در مقابل چشمان منتظر خواننده قرار دهد پارهاي از اين ترفندها را، در حد دانش محدودم در اين زمينه، با خوانندهگان به اشتراك ميگذارم.
پيشاپيش لازم به توضيح است كه استعارهي «مرغدام» برگرفته از اين واقعيت است كه در تاكتيك «حقيقت هاي موازي» بخشي از حقيقت كه بسيار برجسته است را بهعنوان طعمه در معرض ديد خواننده يا بيننده ميگذارند تا از اين طريق نظر مثبت او را جلب كرده و سپس حقيتهاي موازي اما ساختهگي خود را يكي بعد از ديگري به او حقنه كنند. در اين گذار او چارهاي ندارد يا بايد بهاندازهي كافي( چقدر، من نميدانم) آگاهي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي داشته باشد يا بهعنوان يك قرباني يكلاقبا در برابر دستگاه نيرنگ و فريب دنده به قضا داده و ناخواسته در بازتوليد گفتمان حاكم مشاركت كند.
شوربختانه، در دنياي امروز، با عدم توازن نيروي طبقاتي و سطح پائين آگاهي سياسي راه حل سادهاي براي فائق آمدن بر اين معضل وجود ندارد. عمق اين مشکل زماني مشخص ميشود كه به انسان اتميزه، خسته و بيپناه امروز بينديشيم كه از طرفي، با دستگاههاي جهنمياي روبهرو است كه براي دستكاري كردن ذهن او از همه نوع امكانات برخوردارند، از متخصصان كاركشته در امور گوناگون گرفته تا پيشرفتهترين كامپيوترها، آخرين تئوريها و انواع تاكتيكها و ترفندها، و از طرف ديگر، خود او، بهعنوان عامل بازتوليد اين چرخه، به ايفاي نقش واداشته ميشود، و چه بسا كه او، ناآگاهانه، به دفاع از موقعيت فرودست خود بهپا خيزد.
متن نخست نوشتهاي كوتاه، فاقد نام نويسنده يا مترجم است كه چندي پيش توسط آشنائي دريافت كردم و توسط سايت بامداد خبر در تاريخ 15/1/1392 انتشار يافته است. http://bamdadkhabar.com/2013/04/24674/ در اين متن نويسندهي گمنام به دنبال مقايسهي دو تصوير از دبي سالهاي 1980 و 2003 اين چنين مينويسد:
چرا تهران عقب ماند و دبي پيش رفت؟
اميرنشين دبي که ناقض بزرگ حقوق بشر، حقوق زن و حقوق کودک است؛ و در مقابل قاچاق انسان و بسياري جنايات ديگر سکوت ميکند، در ۴۰ سال گذشته پيشرفتهاي شگرف اقتصادي داشته است. راز اين پيشرفت چيست جز تن دادن به بازار آزاد اقتصادي، احترام به سرمايه و سرمايهدار و عدم دخالت بيمورد و مخرب در سياست خارجي؟ دو تصوير پيش رو يکي دبي در سال ۱۹۸۰ و ديگري دبي در سال ۲۰۰۳ را نشان… ميدهد که اگر سه ساختمان سمت چپ تصوير نبودند، باور اينکه اين دو تصوير متعلق به يک جغرافياست، سخت بود.
در دنيا هيچ کشور دموکراتيکي که پيرو اقتصاد بازار آزاد نباشد، وجود ندارد. بدون دموکراسي در بازار، دموکراسي در سياست غيرقابل باور مينمايد. زماني که کارفرماي اقتصادي يکي و همان هم کارفرماي سياسي باشد، باور دموکراتيک بودن يا شدن سيستم بسيار سخت خواهد بود. اما همه اينها منکر عکس اين مساله نيست. شايد دير باشد، اما بد نيست دولت مردان ايراني بيايند از خود بپرسند که «چرا تهران عقب ماند و دبي پيش رفت»؟
تجزيه و تحليل نخستين متن:
اميرنشين دبي که ناقض بزرگ حقوق بشر، حقوق زن و حقوق کودک است؛ و در مقابل قاچاق انسان و بسياري جنايات ديگر سکوت ميکند (يك واقعيت عيني، مرغ دام)، در ۴۰ سال گذشته پيشرفتهاي شگرف اقتصادي داشته است (يك واقعيت عيني، مرغ دام). راز اين پيشرفت چيست جز تن دادن به بازار آزاد اقتصادي، احترام به سرمايه و سرمايهدار و عدم دخالت بيمورد و مخرب در سياست خارجي؟ (حقنه كردن يك «واقعيت موازي» ساختهگي در زير سايهي دو واقعيت عينيِ اول) دو تصوير پيش رو يکي دبي در سال ۱۹۸۰ و ديگري دبي در سال ۲۰۰۳ را نشان… ميدهد که اگر سه ساختمان سمت چپ تصوير نبودند، باور اينکه اين دو تصوير متعلق به يک جغرافياست، سخت بود (يك واقعيت عيني، مرغ دام).
در دنيا هيچ کشور دموکراتيکي که پيرو اقتصاد بازار آزاد نباشد، وجود ندارد (يك واقعيت موازي ساختهگي. در دنيا بهغير از يكي دو كشور كوچك تمامي كشورها، دموكراتيك يا غير دموكراتيك، از اقتصاد بازار آزاد تبعيت ميكنند. بنا بر اين تبعيت از اقتصاد بازار شرط دموكراتيك بودن يا نبودن نيست). بدون دموکراسي در بازار، دموکراسي در سياست غيرقابل باور مينمايد. زماني که کارفرماي اقتصادي يکي و همان هم کارفرماي سياسي باشد، باور دموکراتيک بودن يا شدن سيستم بسيار سخت خواهد بود (در اين جا منظور از دموكراسي بازار همان عدم دخالت دولت در اقتصاد است كه در صورت دخالت دولت، بهزعم نويسنده، باور به دموكراتيك بودن يا شدن سيستم بسيار سخت خواهد بود. و اين مغالطهاي بيش نيست: تداوم سرمايهداري بدون دخالت دولت حتا براي لحظهاي قابل تصور نيست. كافي است به ورشكستهگي بانكها در ايالات متحد در زمان بوشِ نئوليبرال فكر كنيم كه چهگونه او براي نجات سيستم بانكي با پرداخت هشتصد بيليون دلار به بانكها يك كينزينِ سربهراه شد). اما مغالطهي اصلي را بايد در تردستيِ نويسنده در يك چشمبنديِ ماهرانه يافت. اگر شرطِ دموكراسي، اقتصادِ آزاد است و دبي به پيشرفتِ اقتصادي دستيافته است بهدليلِ: « تن دادن به بازار آزاد اقتصادي، احترام به سرمايه و سرمايهدار و عدم دخالت بيمورد و مخرب در سياست خارجي«، پس دبي كه به بازار آزاد اقتصادي تن داده است بايد داراي دموكراسي باشد. اگر اين چنين است پس اين به چه معنا است:»اميرنشين دبي که ناقض بزرگ حقوق بشر، حقوق زن و حقوق کودک است؛ و در مقابل قاچاق انسان و بسياري جنايات ديگر سکوت ميکند«. نكند زير پا گذاشتنِ حقوقِ بشر، حقوقِ زن و كودك از مظاهرِ دموكراسي است؟ البته من شك ندارم كه دموكراسي ادعاييِ اين جماعت نه براي حقوق بشر و نه براي حقوقِ زن و كودك تره هم خرد نميكند. آنچه براي آنها مهم است يك اقتصاد سرمايهداريِ آزاد، بدون هرگونه نظارت دولت يا حتا نظارت نهادهاي دموكراتيك است.
تجزيه و تحليل دومين متن:
در اين متن، برخلاف متنِ نخست، نويسنده از چهرهي مقصود بهاكراه پرده بر ميگيرد، و تا آخرين لحظهي ممكن از پسرفتنِ برگ انجير از «شرمگاه»اش خودداري ميكند؛ چرا كه رويارويي با لحظهي موعود نيازمند آمادهسازيِ ذهنِ خواننده است. پوشيدهگويي و نعل وارونه زمينهسازِ اصليِ ترفندهاي چندگانهي اوست. سعيد آوا نه شفاف و مشخص حرف ميزند و نه روشمند، كه شفاف و مشخص و روشمند حرف زدن با ترفند و دودوزهبازي سازگاري ندارد. اصولن هيچ چيز مثل پرحرفي لو دهنده نيست. سعيد آوا فقط يك بار، آن هم بهغفلت، خلافآمدِ اين عادت حسنه رفتار ميكند و همين يك بار، بهصورت مستند، بند را آب ميدهد، وقتي كه ناخواسته پتهي لُنگاش شل ميشود و از آن محتوياتي سياه بر متني سفيد لكه مياندازد كه رسواكننده است: او عبارتِ «در ايران انتخابات به شدت غيردموکراتيك و سياست به شدت غيرشفاف است« است را از ف ـ تابان ميگيرد و به عبارت «انتخابات در ايران پديدهاي پيچيده تر از آني است» که توده ها و فعالان سياسي از آن سر درآورند،…»» تبديل ميكند و سپس بر خلاف منظور تابان ـ (كه بنابر اين) «نيروهاي سياسي در بسياري مواقع نمي توانند آن را پيشبيني کنند و از نيات واقعي حکومت سر در بياورند«ـ آن را در خدمت منظور خود ـ مشاركت در انتخابات ـ خرج ميكند. و ادامه ميدهد: او، «بهتر ديده تا چشم ها و گوش ها را بر اين رويداد[انتخابات]ببندد ؛ و «شتر ديدي نديدي»«. يعني تابان بهدليل پيچيده بودن انتخابات به تحريم آن رسيده است. به راستي كه براي يك چنين تحريفي شخص بايد قيد خيلي چيزها را زده باشد.[1] گويي براي سعيد آوا براي رسيدن به هدف هر وسيلهاي مجاز است، حتا اهانت به شعور خواننده. فقط كافي است روي اين دو جملهي او كمي درنگ كنيم تا به معيارهاي تازهاي براي شناخت عصر نئوليبراليسم، عصر «آه و آهن و آهك زنده ـ دود و دروغ و درد» دست يابيم. او مينويسد: «اين «نه» به ولايت فقيه و “فرزند” نظر کرده اش را رأي آري به “اشرافيت اسلامي” و «ائتلافِ بورژوازي کهنه کار» تعبير کردن و اصرار به حُقنه کردن اش داشتن، چيزي جز ساده و سطحي نگري و نا آشنايي با فلسفه و علوم سياسي و توهين به «نه»توده ها معناي ديگري نمي تواند داشته باشد. آيا اگر نوچهً لوئي بناپارت وطني يا يکي ديگر از نظر کرده هاي آقا رآي مي آوردند، مثلأ “ائتلافِ بورژوازي کهنه کار” از هم مي پاشيد و بورژوازي کلٌه پا مي شد، يا به خود مي لرزيد؟» او ابتدا به ساكن، فرض اثبات نشدهي «نه به ولايت فقيه و فرزند نظركردهاش» را چونان يك اصل بدیهي فلسفه و علوم سياسي به خواندهاش تلقين ميكند و سپس با تهديد «توهين به «نه»ي تودهها» او را وادار بهپذيرش «اصل بدیهي» خود، بهعنوان حقيقتي انكارناپذير ميكند. در ادامه، در قالب طرح يك پرسش، كه مشخص نميكند طرف آن كيست، ادعايي را مطرح ميكند كه من تصور نميكنم هيچ كس مدعي آن باشد، مگر يك «چپ يا حتا بعضي از ماركسيستها كه علاقهي هيستيريكي هم به افزودن پسوند راديکال به خود دارند» درگوشي به او گفته باشند كه «اگر نوچهً لوئي بناپارت وطني يا يکي ديگر از نظر کرده هاي آقا رآي» آورده بود «ائتلاف بورژوازي کهنه کار” از هم مي پاشيد و بورژوازي کلٌه پا مي شد، يا به خود مي…». سعيد آوا در ارائهي اين گونه «منطقها»، كه خود ميبُرد و خود ميدوزد، دست پري دارد. او مينويسد: «… اگر مطالبهٌ افزايش دستمزدها ، که انرژي و فعاليت زيادي برايش صرف شده، از کارگاه ها و کارخانجاتي اين جا و آن جا و پراکنده، به مطالبات معيشتي در پهنهٌ ملي و سراسري يا حداقل تعداد زيادي از موًسسات بزرگ فرا نرويد و مشمول تعداد زيادي از مزدبگيران نگردد و در محدوده ي کوچکي در جا بزند، به زودي از رمق مي افتد و اميد تداوم همبستگي مبارزاتي و انکشاف و ارتقاء آن به مرحلهٌ بالاتر از بين مي رود«. در اينجا نيز طرف اين ادعا يك مدعيِ خيالي، بهنام «چپ يا حتا بعضي از ماركسيستها» است كه گويا، بهزعم سعيد آوا، مخالف مطالبهي افزايش دستمزدها و گسترش مطالبات معيشتي به پهنهي ملي و سراسري است! به سختي ميتوان باور كرد كه اين ترهات ناشي از شلختهگي و نه خاك پاشيدن آگاهانه در چشم خواننده است. به هر حال، او يك «سناريوي دموكراتيك» در دست اجرا دارد كه در راستاي پياده كردناش، بهطور همزمان، از دو ترفند اصلي و چندين ترفند فرعي عندالاقتضا بهره ميگيرد. نخستين ترفند، آفرينش يك «چپ كلي ـ انتزاعيِ دموكرات اصولي» است در برابر يك «چپ كلي ـ انتزاعي ناسودهي نتراشيده نخراشيدهي راديكالِ نامعقولِ ناآشنا به علوم سياسيِ بدخواه كه البته نيشاش بهاقتضاي طبيعت اوست». او اين«چپ كلي ـ انتزاعيِ ناسودهي نتراشيده نخراشيدهي راديكالِ نامعقول ناآشنا به علوم سياسيِ بدخواه» را اين گونه شناسه بهدست ميدهد: «اين چپ و از جمله حتي بعضي از “مارکسيست“ها ، که علاقهي هيستريکي هم به افزودن پسوند راديکال به خود دارند«. اما همين كه سركي به اين طرف و آن طرف مياندازي در مييابي كه «اين چپ و از جمله حتي بعضي از “مارکسيست“ها ، که علاقهً هيستريکي هم به افزودن پسوند راديکال به خود دارند» بهطور مشخص در اپوزيسيون ايراني در بين احزاب و سازمانهاي موجود موجوديت خارجي ندارد، بلكه از برساختههاي ذهني سعيد آوا است. آفرينش اين چپ راديكال انتزاعي فقط از آن روي براي او، كه بر آن است كه خود را يك چپ اصوليِ معقولِ دموكرات قالب زند، ضروري است كه هر زمان، نياز به انتساب ويژهگي خاصي به چپهاي مشخص راديكال موجود در صحنهي واقعي سياسي پيدا كرد، دستاش از بردار لازم خالي نباشد. دومين ترفند اصلي، درهمريختن مرز تئوري و تحليل مشخص است، كه او، توام با اولي، در راستاي فرآيند تكميل شدن «سناريوي دموكراتيك»اش، بهكار ميگيرد. براي او تئوري در خدمت ايضاح و توضيح تحليل نيست. بلكه چماقي است مجهز به نام ماركس، انگلس و لنين كه با آن فرق هر كس كه با تحليل او موافق نيست را نشانه ميرود. اين كه اين تئوري عام با چه استدلال و تحت چه شرايطي از قابليت كاربرد در مورد خاص و مشخص برخوردار است، در نوشتهي او «مغفول» ميماند. اساسن انتظار هر گونه توضيح و ايضاح از سعيد آوا انتظاري بيمورد است. «سناريوي دموكراتيك» او فقط با درهمگوئي و سرهمبندي است كه امكان قوام مييابد. براي نشاندادن منظورم، با كمال پوزش از خوانندهگان، مجبور به نقل دو بحرطويل از او و مقايسهي آن دو باهم هستم. او مينويسد: «مضافأ اينکه دولت هاي خودکامه و فعال مايشاء اقتصاد مافيايي در جوامعي مثل ايران ، مترصد از نفس افتادن بورژوازي خصوصي رو به موت هستند تا همچون کفتار لاش آن را به چنگ گيرند و ببلعند و يعني محلٌ کار ديگري را متلاشي و قرباني و حراج دلالي ها و سودخواري هاي آني و سريع خود کنند و کارگراني را به خيل بيکاران موجود بيفزايند«. با اين احوال، او به اين صرافت نميافتد كه چند پاراگرف بعد خواهد نوشت كه: «۹۹ درصدي هاي ايران، کلٌ اين کاست يا حکومت استثنايي نامتعارف بورژوايي، که «خر را با خور مي خورد و مرده را با گور»؛ و منافع کلٌي بورژوازي را بيش از نمايندگان مستقيم خود طبقهً بورژوا تأمين و تضمين مي نمايد، مظهر دشمن طبقاتي خويش مي داند«. بهمصداق دروغگو كم حافظه است، او، از يك طرف، بر آن است كه «کلٌ اين «کاست يا حکومت استثنايي نامتعارف بورژوايي» «منافع کلٌي بورژوازي را بيش از نمايندگان مستقيم خود طبقهً بورژوا تأمين و تضمين مي نمايد«، و از طرف ديگر، اصرار دارد كه «دولت هاي خودکامه و فعال مايشاء اقتصاد مافيايي در جوامعي مثل ايران ، مترصد از نفس افتادن بورژوازي خصوصي رو به موت هستند تا همچون کفتار لاش آن را به چنگ گيرند و ببلعند«. پس چرا اين يك بام و دو هوا، چرا او تصميم نميگيرد كه بالاخره اين «کاست يا حکومت استثنايي نامتعارف بورژوايي» كه » فعال مايشاء اقتصاد مافيايي در جوامعي مثل ايران» است «مترصد از نفس افتادن بورژوازي خصوصي رو به موت» است يا «منافع کلٌي بورژوازي را بيش از نمايندگان مستقيم خود طبقهً بورژوا تأمين و تضمين مي نمايد«؟ واقعيت اين است كه اين گناه سعيد آوا نيست كه در دامچالهي پرت و پلا گويي گرفتار آمده است. حفظ نظام جمهوري اسلامي، با تكيه بر «سناريوي دموكراتيك»، وظيفهاي كه سعيد آوا پيشه كرده است، خواه نا خواه، بدون دستانداز و تناقض نيست.
سناريوي دموكراتيك سعيد آوا از يك واقعيت تاريخي آغاز ميشود، كه او هرگز كمترين اشارهاي به منبعي كه آن را از آن «اقتباس» كرده است نميكند. او بهشيوه خود، كه در لباس ماركسيست، سلب حيثيت گام به گام ازماركسيسم است، واقعيت تاريخي مورد نظرش را اين چنين فرموله ميكند: «اين “چپ” و اين “مارکسيست“ها هنوزهم دمکراسي و آزادي خواهي و برقراي مطالبات دمکراتيک توده اي را جزء خصائل و خصوصيات طبيعي بورژوازي، که اين يکي [بورژوازي] خود ازهمان آغاز تولدش هم نه حقيقتأ اعتقاد نظري به آنها داشته و نه در قيدعملي ساختن شان بوده و اينک هم در تعرض و تعارض با آنها برنامه ريزي ها مي کند، دانسته و اين خواسته ها را با گشاده دستي مضحکي همچنان بر پيشاني بورژوازي مي چسبانند«. تا اينجا، عليالقاعده، اين طور فهميده ميشود كه سعيد آوا بر خلاف اين «چپ» و اين «ماركسيست«ها دمکراسي و آزادي خواهي و برقراي مطالبات دمکراتيک توده اي را جزء خصائل و خصوصيات طبيعي بورژوازي نميداند و در پي تحقق آن است. او با آوردن شعري از برشت و توضيحي كوتاه منظور خود را بيشتر تدقيق ميكند و چنين ادامه ميدهد: «همين نگاه کمينترني به نوع همسويي ها و ميزان همکاريها در جنگ جهاني و از جمله عدم همکاري با سوسيال دمکراسي باعث تقويت اعتماد به نفس و پيشروي سريع و فاجعه بار نازيسم بود«.[2] از مجموعهي دو گزارهي فوق و ضمائم بعدي چنين فهميده ميشود كه: براي تحقق «دمکراسي و آزادي خواهي و برقراري مطالبات دمکراتيک توده اي«، كه «جزء خصائل و خصوصيات طبيعي بورژوازي» نيست، «چپ» و «ماركسيست«ها بايد با 99 درصديها[3] وارد يك همكاري ضدفاشيستي شوند. اما، همچنان كه خواهيم ديد، فاشيسم، توسط او در گام نخست به «بختک سنگين حکومت استبدادي/ ايدئولوژيک يک کاست درهم برهم و رانتخوار مافيايي و تازه به دوران رسيدهً تازه بورژوا شده» كاهش مييابد تا در گام بعدي، همين » بختک سنگين حکومت استبدادي/ ايدئولوژيک» نيز به اين سرجمع كاهش يابد كه: «گرهً اصلي خود همين حکومت،همان دستگاه ولايت فقيه و ضمائم امنيتي ـ قضايياش مي باشد«. پر واضح است كه اگر گره اصلي » همان دستگاه ولايت فقيه و ضمائم امنيتي ـ قضايي اش» باشد، راهكار مبارزه با آن را هم بايد در «روزنه ها و شکاف هاي ايجاد شده بر سر روش و چگونگي پيشبُرد سياست بالايي ها در داخل و تعامل با خارج» جستو جو كرد. در پرانتز و بهطور كناري بايد بگويم كه » خارج» همان اسم رمز امپرياليسم است كه براي اولين بار در نوشتهاي از خانم نوشين خراساني با آن برخورد كردم. او در وصف دوران سپري شدهي مبارزهي ضد امپرياليستي از عبارت «تعامل با خارج» بهرهي وافر برده است. و اما، سعيد آوا، در يك كلام، كمر همت به حفظ نظام جمهوري اسلامي، نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر، بسته است. آن چه كه در اين ميان با مذاق او جور در نميآيد و كمي توي ذوق ميزند ولايت فقيه خامنهاي و ضمائم امنيتي ـ قضائي آن است كه براي رفع آن بايد انتظار كشيد تا فصل انتخاباتهاي چهار سالهي نوبتي ـ يك تا دو دوره اصلاحطلبها و يك يا دو دوره طرف مقابل ـ فرا رسد، شكاف «بالائيها» هويدا گردد و سعيد آوا گل از گلاش بشكفد. كدام انتخاباتي در دنيا انجام شده است و با نمايش «دوست و دشمن»، شكاف بر سر روش و چهگونهگي پيشبرد سياست بالائيها، همراه نبوده است. در امريكا بيش از يك قرن است كه با آدرس شكاف «بالائيها» مردم را به پاي صندوقهاي راي ميكشند و در يك نمايش چند ده ميليارد دلاري چنان مسحورشان ميكنند كه فكر كنند با راي خود در سرنوشت سياسيشان مشاركت كردهاند و اين در حالي است كه آنان بايد يكي از دو نفري را انتخاب كنند كه تا پيش از نمايش عظيم و پر هيبت انتخاباتي بهندرت حتا نامي از آنها شنيده باشند. بر يك چنين زمينهاي، مسحور عظمت و هيبت انتخابات، انتخاب كننده درگير مداقه به شكاف «بالائيها»، برسر روش و چهگونهگي پيشبرد سياستها، از براي مثال، سياست مالياتبندي، ميشود و به اين صرافت ميافتد كه با كدام يك از دو كانديدا «همنظر» است. خندهداري داستان در اين است كه در حالي كه حتا در كشورهاي متروپل، دوره به دوره، بيش از پيش، ماهيت انتخابات بر مردم بيشتري روشن ميشود و از تعداد مشاركتكنندهگان كاسته ميشود، سعيد آوا راه حل معضل تفاوتهاي عظيم طبقاتي، فقر و گرسنهگي، بيكاري، اعتياد، فحشا بيخانهماني و كارتن خوابي، … را در روزنه و درز و شكاف «بالائيها» ميبيند. از اين روي، بر آن است كه » بيچاره خلق را متقاعد كند كه خورشيدشان» از صندوقهاي راي طلوع خواهد كرد. سعيد آوا، از طريق صندوق راي، از طرفي، براي رژيم جمهوري اسلامي مشروعيت دست و پا ميكند و بهطول عمر آن ميافزايد و، از طرفي ديگر، توسط سازوكارهاي انتخابات، امكان ورود اصلاحطلبان را به عرصهي قدرت فراهم مينمايد. اما براي رسيدن به اين هدف بايد كليهي موانع را، از سر راه جارو كند. در اين گذار رويكرد «چپ راديكال» و موضع طبقهي كارگر نسبت انتخابات بسيار تعيينكننده است. بنا بر اين، او بايد تمامي سعي خود را مصروف بياثر كردن تهديد بالقوهي طبقهي كارگر كند ـ تهديدي كه بالفعل شدن آن در اعتراضات كارگري موجود، هر چند پراكنده اما رو به رشد، قابل تصور است ـ و در عين حال ايزوله كردن چپ راديكال را، بهعنوان نافي طرحهاي نئوليبرالي، وجهي همت خود قرار دهد.
ميدانيم كه سعيد آوا اهل شق ريختن قاپهاي خود نيست. او بايد شاهد مقصود را طوري در آغوش گيرد كه جزر و مدها و تكانهها خواننده را از خواب بيدار نكند. از اينروي، ايزوله كردن «چپ راديكال» و بياثر كردن تهديد طبقهي كارگر را اين گونه تدارك ميبيند: «اين جا پرولتاريا هرچه پراکنده تر و نامنسجم تر و فاقد تشکل هدفمند رهبري و حکومت کننده باشد توقع انجام کار کارستان انقلاب سوسياليستي و حکومت پرولتري از او بيشتر است؛ آن هم با توصيه هاي مضحک کناره گيري و بي تفاوتي نسبت به خواست هاي ۹۹ درصدي ها و امتناع شرکت دخالت گرانه در رويدادهاي مربوطه«. بيائيد با پس وپيشكردن واژهها، كمي طرهي اين شاهد را پس بزنيم و او را، با چشم و ابروياش، رويت كنيم. به زبان فارسي سره، سعيد آوا بر آن است كه «توقع انجام كار كارستان انقلاب سوسياليستي و حكومت كارگري» از پرولتاريا بهخاطر پراكندهگي و عدم انسجام و فقدان تشكل هدفمند براي رهبري و كسب قدرت سياسي، مضحك است و لذا تا اطلاع ثانوي، بايد درب مبارزهي طبقاتي «و اسير و محدود در چارچوبِ اکونوميسم و سنديکاليسم، و چانه زني هاي افزايش دستمزد» را تخته كند، به تبعيت از «خواست هاي ۹۹ درصدي ها»[4] گردن نهد و از «شرکت دخالت گرانه در رويدادهاي مربوطه» امتناع نورزد. گويا، بهزعم سعيد آوا، پرولتاريا در يك روز آفتابي كه از خواب بيدار ميشود پراكندهگي و عدم انسجاماش به سر رسيده است، و بنا بر اين، او ميتواند با تشكلهاي تودهاي خود قيام تودهها را رهبري كرده و به كسب قدرت سياسي نايل گردد، روزي كه البته كابوس شبانهي سعيد آواها است. نخير، چنين روز آفتابي هرگز طلوع نخواهد كرد، و پرولتاريا هرگز بر پراكندهگي و عدم انسجام و فقدان تشكل هدفمند براي رهبري و كسب قدرت سياسي نايل نخواهد شد مگر از طريق مبارزات روزانهاش براي افزايش دستمزد، بهترشدن شرايط كار، دريافت بهموقع دستمزدش، تامين بيمههاي درماني و در يك كلمه براي تامين حداقل يك زندهگي انساني. در مبارزه براي همين حداقلها است كه در وهله نخست پي خواهد برد كه تحقق آنها در گرو متشكل شدن او است. در طي همين مبارزات است كه خود را در مقابل طبقهي متشكل سرمايهدار و دولت حامي آنها مييابد و لاجرم چونان يك طبقه در برابر طبقهي سرمايهدار خود را كشف ميكند. در روياروييهاي طبقاتي با طبقهي سرمايهدار و دولت حامي او است كه پرولتاريا گام به گام به لزوم يك حزب سياسي براي پيش برد مبارزات طبقاتي خود و رهبري مبارزات جاري در جامعه پي ميبرد. براي پرولتاريا مبارزه براي » دمکراسي و آزادي خواهي و برقراي مطالبات دمکراتيک توده اي» به دو اعتبار مهم است: در وهلهي نخست ايجاد شرايط بهتري براي پيشبرد مبارزات طبقاتي تا به آخر، و در وهلهي بعدي و در عين حال ارتقاي دموكرسي از دل جامعهي بورژوايي به جامعهي پساانقلاب پرولتري و متناسب با شرايط نوين. زماني كه ما از مشاركت پرولتاري در مبارزات دموكراتيك صحبت ميكنيم، قبل از هر چيز اين واقعيت را در نظر داريم كه پرولتاريا پرولتاريا است بهخاطر تشكلپذيرياش، يا بهعبارتي پرولتارياي غير متشكل هيچ تفاوتي با ديگر آحاد جامعه ندارد و همان اندازه تحت تاثير «چپ»ها و «ماركسيست»ها است كه ديگر آحاد جامعه تحت تاثير آنان قرار دارند. آيا اين را ميتوان چيزي بيش از يك هوچيگري تلقي كرد وقتي كه سعيد آوا ميگويد: «و آيا پرولتاريا تا کي بايد در حسرت هماهنگي و انسجام طبقاتي و درانتظار تدارک تشکل هاي مستقل لازم به سر برد تا آنگاه رخصت شرکت و دخالت در اعتراضات جاري گوناگون توده ها ، و از جمله مبارزات ضداستبدادي را داشته باشد؟ تا کي قرار است پرولتاريا شکل و شمايل و وظيفهً راهبه ها را داشته؛ و در پس ديوار ديرها تارک دنيا باشد؟» سعيد آوا، به خيال خود با دامن زدن به داستان «اولويت تخم مرغ يا مرغ» بر آن است كه آب را براي شكار يك ماهي گنده گِل كند. اما غافل از اين كه پرولتارياي غير متشكلِ اتميزه براي مشاركت در امري نياز به مجوز از «چپ» و «ماركسيست»ها ندارد، در هر چه خواست مشاركت ميكند يا نميكند، درست مثل بقيهي افراد جامعه. فقط پرولتاريا بهعنوان پرولتاريا، پرولتارياي متشكل است كه براي مشاركت در يك امر مبارزاتي ، بهمنظور برآورد نتايج سياسي آن، جوياي نظر روشنفكران ارگانيك طبقهي خود ميشود تا تصميم خود را بهطور همهجانبهتر و با در نظر گرفتن مجموعه شرايط، با برنامه و استراتژي مبارزاتي، اتخاذ كند. نكند آقاي آوا گوشه چشمي به همين چهارتا تشكل شكسته بستهي موجود كارگري دارد؟ نكند اتميزه كردن تشكلات موجود كارگري و تبديل كارگران به سياهي لشگر بورژوازي در دعواي جناحهاي سرمايه بر سر سهم شير، در دستور كار او قرار گرفته است؟ واقعيت اين است كه براي پرولتاريا، بهعنوان پرولتاريا، هر گونه مبارزهي دموكراتيكي در پرتو مبارزهي طبقاتي معنا دارد، بهعبارتي براي پرولتاريا، بهعنوان پرولتاريا، مبارزهي طبقاتي، تحت هر شرايطي، حتا در حين مبارزه براي «دمکراسي و آزادي خواهي و برقراي مطالبات دمکراتيک توده اي» تعطيل بردار نيست. اما اين شك كه سعيد آوا بر آن است كه تشكيلات موجود كارگري را اتميزه كرده و آنان را به سياهي لشگر بورژوازي در رقابت بين جناحهاي بورژوازي تبديل كند، از اين جا قوت ميگيرد كه او مينويسد: » لابد دليل مي آورند که شرکت و دخالت گري پرولتاريا دراين مبارزات، خطر زائده و دنبالچه شدن آن به خرده بورژوازي را به دنبال دارد. اگر به فرض هم بپذيريم که هنوز قشر يا طبقهً خرده بورژوازي به معناي کلاسيک اش وجود داشته… اصلأ چرا ترس و ضعف اعتماد به نفس؟ سياست پرولتري و يا “ارتدوکسي” مارکسي و لنيني، ضمن تمرکز بر تضاد محوري و اساسي کار و سرمايه ، بر لزوم شرکت پرولتاريا در مبارزات دمکراسي خواهي و مطالبات دمکراتيک توده ها… تأکيد اما مشروط به استقلال سياست وعمل پرولتاريا و تعميق مبارزات و رهبري آن ها مي کند، و نه فرار و کناره گيري و امتناع و بي اعتنايي به آن ها. و چرا “خودکشي از ترس مرگ؟“ براي پرولتاريايي که متشکل و با برنامه وهدفمند و خودباور باشد، به فرض وجود خرده بورژوازي مترصد استفاده ابزاري از آن هم، ترس و نگراني از برافراختن پرچم درخواست آزادي و دمکراسي، بي معنا و بي مورد خواهد بود«. اين بحرطويل پر از غلطهاي انشائي اجتنابپذير است اما اين كه چرا اجتناب نشده، قابل تعمق است. او ميگويد اين كه دليل آورده ميشودكه مشاركت در مبارزات دموكرتيك ميتواند پرولتاريا را به زائدهي خرده بورژوازي تبديل كند ناشي از ضعف اعتماد بهنفس است و بيمورد. سپس به سياست پرولتري و يا ارتدوكسي ماركسي و لنيني استناد ميكند كه آنان ضمن تمركز بر تضاد محوري كار و سرمايه بر لزوم شركت پرولتاريا در مبارزات دمکراسي خواهي و مطالبات دمکراتيک توده ها تأکيد كردهاند اما مشروط به استقلال سياست وعمل پرولتاريا، تعميق مبارزات دموكراتيك و در دست داشتن رهبري اين مبارزات. و ميافزايد «چرا خودكشي از ترس مرگ؟« براي پرولتاريايي که متشکل و با برنامه وهدفمند و خودباور باشد، به فرض وجود خرده بورژوازي مترصد استفاده ابزاري از پرولتاريا، ترس و نگراني از برافراختن پرچم درخواست آزادي و دمکراسي، بي معنا و بي مورد خواهد بود». خب، اينجا اين سوال مطرح ميشود كه اگر پرولتاريا پراكنده و فاقد تشكل بود؛ اگر ناتوان در رهبري مبارزات دموكراتيك بود؛ اگر برنامهي مشخص نداشت آيا هنوز بايد در اين مبارزات مشاركت كند؟ واقعيت اين است كه يا سعيد آوا نميداند كه چه ميگويد و جاي يك تحليل علمي را با يك انشا دبيرستاني اشتباه گرفته است و يا ميداند چه ميگويد و مغلطه ميكند. به هر حال از هيچ جاي اين نوشته بوي سلامت به مشام نميرسد.
سعيد آوا براي طبقهي كارگر اشك تمساح ميريزد و، بنام دلسوزي براي كارگران، آنان را براي نجات» بورژوازي خصوصي رو به موت» فراميخواند، تا مبادا «دولت هاي خودکامه و فعال مايشاء اقتصاد مافيايي… همچون کفتار لاش آن را به چنگ گيرند و ببلعند«، كه در آن صورت طبقه كارگر «بيكارآفرين» ميشود: « محل کار ديگري متلاشي» و « کارگراني به خيل بيکاران موجود» افزوده ميشوند. براي سعيد آوا، نصيحت سعدي ـ «اغنيا دخل فقرا هستند» ـ اصالت دارد نه آموزههاي ماركس كه سرمايهدار، از هر نوعاش، كارگر را بهاستخدام ميگيرد تا با تصاحب ارزش اضافي توليد شده توسط او سوداندوزي و انباشت سرمايه كند. او اگرچه از «كارآفرين»، نامي كه از زمان «دولت سازندهگي» در ادبيات نئوليبرالي جايگزين سرمايهدار شده است، به صراحت ياد نميكند اما در معنا همان را منظور نظر دارد. گويا سرمايهدار بهمنظور ايجاد كار براي كارگر سرمايهگذاري ميكند! نخير دايهي مهربانتر از مادر، سرمايهدار حتا پرداخت دستمزد مقرر شده را هم، در مواردي، تا دو سال بهتعويق مياندازد، و چه بسا كه آن را حلالتر از شير مادر براي هميشه نوشجان ميكند.
ميتوان از پسِ سعيد آوا، گام به گام، بهراه افتاد، مقالهاش را جمله به جمله از غربال رد كرد، پشتهماندازيها و مغالطهها را يك به يك نشان داد. اما به اين كار به دو دليل رغبت ندارم: نخست اين كه مستلزم بازنويسي و نقل قولهاي مكرر است، كه از آن بيم خسته شدن خواننده ميرود، دوم اينكه اين كار براي خودم هم چندان خوشآيند نيست؛ از اين گذشته، در خانه اگر كسست يك حرف بسست. با اين حال، يك مورد ديگر را دريغام ميآيد با خواننده سهيم نشوم. او مينويسد: «هم تحريم کنندگان ، چه فعال چه غيرفعال ، و هم رأي دهندگان به روحاني، در يک همسويي نانوشتهً خارج از ارادهً طرفين، پيام مشترک بيزاري از وجود ولايت فقيه را يک بار ديگر فرياد کردند؛ و با بر آمدن بد به جاي بدتر، ولايت فقيه را نيز وادار به عقب نشيني و انتخاب بد به جاي بدتر نمودند«. آيا كس ديگري در جامعهي سياسي ايران باقي ميماند، بهغير از خواجه حافظ شيراز، وقتي او ميگويد: «هم تحريم کنندگان ، چه فعال چه غيرفعال ، و هم رأي دهندگان«؟ چرا سعيد آوا، سر راست و بيغل و قش، به جاي عبارت «هم تحريم کنندگان ، چه فعال چه غيرفعال ، و هم رأي دهندگان» از واژهي «همه» استفاده نميكند و موضوع را ميپيچاند؟ بر خلاف صورت مساله، پاسخ اصلن پيچيده نيست: براي اين كه در اين صورت هر شعور متعارفي از او خواهد پرسيد كه پس آن پانزده ميليون نفري كه راي ندادند چه ميشود؟ پانزده ميليوني كه حدودن 50 درصدشان به كلانشهر تهران تعلق داشتند ـ شهري كه تاريخ تحولات عمدهي سياسي اجتماعي صد سال اخير حاكي ازتعيينكنندهگي قاطع آن در تمامي تحولات سياسي ايران بوده است. سعيد آوا خوش ندارد كه چنين سوال آزارندهاي در ذهن كسي بيدار شود. بياعتنائي پانزده ميليون انسان كه با تمامي فريبكاريهاي صدر تا ذيل دولتمردان جمهوري اسلامي و پادوهاي با جيره و مواجب و بيجيره و مواجباش پاي صندوقهاي راي نرفتهاند و از اين طريق نه تنها مشروعيت كل نظام را به چالش كشيدهاند، بلكه به امثال سعيد آواها نشان دادهاند كه شكاف بين آنها با جمهوري اسلامي بسيار تعيينكنندهتر از شكاف ساختهگي «بالائيها بر سر روش و چگونگي پيشبُرد سياست» است. شكاف اين پانزده ميليون نفر ـ كه سعيد آوا سعي دارد آنان را با يك اجيمجي غيب كند ـ با رژيم سرمايهداري جمهوري اسلامي شكل دگرگون شدهي اعتراضات تودهاي سال 88 است كه اين بار حافظان رژيم، بهحق، گناه آن را بهگردن «چپ و برخي از ماركسيست»هاي تحريمكنندهي انتخابات انداختهاند. بگذار سعيد آوا در بارهي شكاف «بالايي»، كه هر چهار سال يك بار به يمن شوهاي تلويزيوني از آن رونمايي ميشود، طامات بهبافد؛ بگذار فرخ نگهدار، در گفتگو با بيبيسي، خواب خود را در بارهي شكاف ميان مردم و حكومت اين طور تعبير كند: «با اين انتخابات شكاف ميان مردم و حكومت مقداري بههم آمد«، اما، هم هذيان سعيد آوا به بيداري و هم خواب شبانهي فرخ نگهدار حاكي از ترس آن از «شكاف ميان مردم و حكومت» است، شكافي كه ميرود به درهي عميقي تبديل شود كه گور جمهوري اسلامي سرمايهداري خواهد شد.
براي من مشكل است، با هر نگاه روادارانه، باور كنم كه سعيد آوا با عوضيگرفتن يك متن سياسي با يك انشاي دبيرستاني و عدم دقت در فرمولبندي مطالباش مرتكب سوء تفاهم شده باشد؛ بهويژه وقتي كه او شاه بيت غزلاش را از يكي از راديكالترين سازمانهاي سياسي دههي 60[5] مصادره كرده و با جعل و كاربست مندرآوردياش، همان را چونان چماقي، عليه راديكاليسم بهكار گرفته باشد. كدام ديوار اخلاقي او را از قلم بهمزداني مثل سازگاراها، ابراهيم نبويها و گنجيها جدا ميكند؟ واقعيت اين است كه اصلاحطلبي، آن هم از نوع نئوليبرالي آن، عنان از سعيد آوا بريده است. او نگران «عدم تشكل و انسجام طبقاتي» كارگران نيست؛ او نگران «آزادی ابراز حق برگزاری تجمع و داشتن تشکل و سنديکا كارگران» نيست؛ او نگران «اعتراض به بيکاری و خانه خرابی و بيماری های ناشی از سوء تغذيهی خانوادهي كارگران» نيست؛ او نگران «افزايش دستمزدها و گسترش مطالبات معيشتي كارگران به پهنهي ملي و سراسري» نيست؛ او حتا نگران «دموكراسي و آزاديخواهي» نيست؛ او نگران «از نفس افتادن بورژوازي خصوصي رو به موت» است؛ او حتا يك سوسيال دموكرات رسوا مثل مرتضا محيط هم نيست، او حتا به اندازهي فرخ نگهدار هم صادق نيست؛ او عالمن عامدن، در راستاي اطاقفكرهاي نئوليبرالي، قصد دامنزدن به جو بياعتمادي نسبت به «چپ»، «ماركسيسم» و «راديكاليسم» دارد؟ او يك نئوليبرال خجالتي است.
آيا اين داوري در بارهي او خيلي نامنصفانه است؟ آينده، براي انسانهايي كه هنوز به شرافت ارج مينهد، منتقدی بيرحم است. بايد منتظر بود.
[1] – اخبار روز: براي آقاي خامنه اي و شوراي نگهبان قابل تصور بود که بخشي از مردم از ميان کانديداهاي تائيد شده به چهره اي که نسبت به سايرين بيشترين فاصله با رهبري حاکميت را بازتاب مي دهد، راي خواهند داد. چرا حسن روحاني را تائيد کردند؟
ف. تابان: در ايران انتخابات به شدت غيردموکراتيک و سياست به شدت غيرشفاف است. حکومت از انحصار «رانت اطلاعات» برخوردار است و با استفاده از چنين موقعيتي بازي هاي پيچيده اي مي کند که نيروهاي سياسي در بسياري مواقع نمي توانند آن را پيش بيني کنند و از نيات واقعي حکومت سر در بياورند. تقصيري هم ندارند. در کشورهاي دموکراتيک، عرصه ي سياست و انتخابات نسبتا شفاف است و به همين جهت شگفتي هم روي نمي دهد. همه چيز باز و در برابر چشمان جامعه پيش مي رود. شگفتي هاي انتخاباتي در کشور ما از اين وضعيت غيرشفاف ناشي مي شود. سياست کردن در چنين وضعيتي دشواري هاي خودش را دارد. غالبا اپوزيسيون به نديدن و نفهميدن روندها و وضعيت ها محکوم مي شود. بخشي از اين نديدن و نفهميدن طبيعي است. ما تحليل گر هستيم، جادوگر نيستم، غيب گو هم نيستيم. بر اساس آن چه که ديده مي شود مي توانيم قضاوت و ارزيابي کنيم. از اين رو مواقعي پيش مي آيد که غافلگير مي شويم. اين را نمي توان فقط به حساب ضعف اپوزيسيون گذاشت. بخشي از آن، حاصل وضعيت به شدت غيرشفاف و غيردموکراتيک و «زرنگي هاي» حکومت در استفاده از اين وضعيت غيرشفاف است که به منظور غافلگيرکردن اپوزيسيون و سمت دادن به انتخاب مردم صورت مي گيرد.
به طور مثال: وقتي به خاتمي اجازه ي کانديدا شدن نمي دهند، وقتي هاشمي رفسنجاني را رد صلاحيت مي کنند، يک تحليل گر سياسي چه نتيجه اي بايد بگيرد؟ آيا نبايد نتيجه بگيرد که انتخابات اين بار حتي بسته تر از دور قبل است؟ وقتي در انتخابات قبلي ميليون ميليون راي جا بجا کرده اند و زده اند و کشته اند و همچنان از اين اقدامات دفاع مي کنند، نبايد نتيجه گرفت که اين حکومت براي برگزاري انتخابات صلاحيت ندارد و غيرقابل اعتماد است؟ اپوزيسيون بر اساس اين چنين وقايعي مي تواند تحليل و نتيجه گيري کند…
[2] – سعيد آوا با تكيه بر «نگاه كمينتري»، كه در جاي جاي سناريوي دموكراتيكاش بارها به آن اشاره دارد، در واقع با يك تير دو نشان را ميزند: از يك طرف به يك واقعيت تاريخي اشاره ميكند، كه همان سياست مماشات با فاشيسم تو سط كمينترن در مقطع رهبري بلامنازع استالين بر كمينترن است، و از طرف ديگر، حكايت از كينه شتري نسبت به يكي از مظاهر ماركسيسم، انترناسيونال پرولتري دارد. هر كس كه كمترين اطلاعي از تاريخ كمينترن داشته باشد ميداند كه كمينترن در زمان لنين و، دستكم، تحت آتوريتهي معنوي او پايهگذاري شد و تا سالهاي 1921، كه او هنوز فعال بود، سياستهاي كمينترن ملهم از نظرات او بود. سعيد آوا، آگاهانه، از كمينترن، در تماميت آن، و نه مقطعي از حياتاش، نام ميبرد و بهطور غيرمستقيم پاي لنين را هم بهميان ميكشد تا در فرصت مقتضي زهر خود را به او نيز بپاشد
[3] – مفهوم 99 درصديها هم مثل مفاهيم «چپ دموكرات» و «چپ راديكال» داراي تعريف مشخص نيست، و همچون آچار فرانسه در خدمت سعيد آوا قرار ميگيرد: هر كجا كه فاعل يا مستنداليهي كم ميآورد و بايد در برابر «اين چپ و برخي از ماركسيستها» قرار گيرد از «99 درصديها» استفاده ميكند.
[4] – سعيد آوا، بهرغم جامهي «چپ دموكرات معقول» كه بهتن كرده است، در هيچ موردي از ارعاب طرف مقابل خود، حتا از طريق توسل به تهديدهاي آشكارا فاشيستي، ابا ندارد. تن دادن به «خواستهاي 99 درصديها» براي كساني كه انتخاباتهاي اوليهي جمهوري اسلامي را تجربه كردهاند ترمي آشناست. در آن زمان، در شرايطي كه چوب، چماق، قمه و زنجير در هوا ميچرخيد، و فرياد «واي اگر خميني حكم جهادم دهد» از هر طرف طنينانداز بود جامعه را به دو گروه 2 درصديها و 98 درصديها ـ البته به دروغ ـ تقسيم كرده بودند، 2 درصديهايي كه به جمهوري اسلامي راي نداده بود و 98 در صديهايي كه راي داده بود. در چنين وضعيتي از «اقليت» 2 درصديها خواسته ميشد كه از «اكثريت» 98 درصديها تبعيت كنند. در اين ميان چيزي كه ناروشن بود اين بود كه چرا 98 درصديها اين همه «خوف» از 2 درصديها داشتند؟
بازتاب: گذری سريع بر مبارزهی طبقاتی در ايران با محكِ تكنيكِ حقيقتهایِ موازی(آبتین درفش)! و کارگر (نمایش نامه ای نوشته ی والتر وایکس)٬ برگردان: نیما