شادباشِ هشتِ مارس یا به غیر از share و like کارِ دیگری از ما بر میآید؟!!
پژمان رحیمی
هشت مارس روز جهانیِ زن هر سال الهامبخشِ بسیاری از زنان و مردان برای مبارزهای جدی و بنیادی علیه انواعِ تبعیضها و به خصوص تبعیضِ جنسیتی است. یادآوری و گرامیداشتِ اینگونه مناسبتها که ریشه در سنت و سابقهی مبارزاتیِ ستمدیدهگانِ جهان دارد اهمیتِ حیاتی برای زنده نگه داشتنِ انگیزهی تدارکِ هر چه نوینترِ روشهای مبارزه علیه ستم و همچنین شاداب کردنِ عرصهی مبارزهی انسانهای خمیده و تکیده از انواعِ ستم دارد.
اما نظمِ حاکم اصرارِ برنامهریزی شدهای برای تقلیلِ بارِ سیاسی-اجتماعیِ مناسبتهای این چنینی دارد. تاکیدِ معنیدار بر «روز» زن یا «روز» کارگر تقلیلِ یک صحنهی نبردِ جدی به مناسبتی تقویمی است و به دنبالِ آن مناسکِ گرامیداشتِ چنین روزهایی نیز به همان شکل دچارِ تغییراتِ فُرمی خاص میشوند و تنوعی جدا از ضرورتِ وجودیِ آن مناسبت پیدا میکنند و تبدیل به تکنیکها و شگردهایی میشوند که اتفاقا مساله را وارونه نشان میدهند و منجر به بازتولیدِ روابطِ ستمگرانه میشوند.
در این روزها باز هم عرصههای مجازی و به خصوص فیسبوک پُر از شگردهای مختلف برای تبریک روزِ زن خواهد شد که غالبِ آنان بدونِ اشاره (با در نظر گرفتنِ مختصری از رویکردی نشانهشناختی!!) به هیچ بخشی از زمینهی تاریخی این روز است. مردی(غالبا) یا زنی(به نُدرت) به زنی دیگر تبریک میگوید و اصرار بر کاربردِ ضمیر ملکی («روز»اَت!!) و اصرار بر خصوصی کردنِ یک مناسبتِ اجتماعیِ ویژه که معنایِ سیاسی-مبارزاتیِ مشخصی هم دارد اگر توطئهی گیریم ناخودآگاه (در سطحِ فردی) یا خودآگاه(در سطحِ سیاسی و ایدهئولوژیک) نباشد پس چیست؟ همهی معنایِ هشت مارس حداقل به لحاظِ تاریخِ سیاسی و اجتماعیِ بشر، طرح مسالهی «زن» به عنوان مسالهای اجتماعی/سیاسی/اجتماعی/اقتصادی/فرهنگی است و گرنه واقعا هشتِ مارس چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ تقلیلِ هشت مارس به روزی همچون تاریخِ ازدواج یا تاریخِ تولد ضربهی اساسی به قابلیتِ بازتولیدِ خلاقانه و نوینِ سنتِ مبارزاتی علیه ستمدیدهگیِ زنان وارد میکند. اما چرا این اتفاق میافتد؟ آیا همهاش به ناآگاهی برمیگردد؟ به گمانِ من یک هجومِ سیاسی-ایدهئولوژیک علیه نمادهای مبارزاتیِ ستمدیدهگان همواره موجود بوده که اکنون در پرتو سلطهی هژمونیکِ سرمایهسالاریِ مردسالار در قالبِ هنجارهایی غیرِ قابلِ تغییر به اشکال و فرمهای مختلف در مناسباتِ فرهنگی و اجتماعی خودش را نمایان میکند. پس اگر چه در این زمینه جزئینگریِ انتقادی شاید به تعصبِ ایدهئولوژیک متهم شود ولی باید برای سازماندهیِ مبارزهای هوشمندانه و بیامان علیه انواعِ ستمِ پیدا و پنهان در عرصههای مختلف تدارک دید.
باز میخواهم به عرصهی مجازی و فیس بوک بازگردم. این توجه نه از روی دلخوشی و اعتقاد به جایگاهی تعیینکننده برای این عرصه در مبارزاتِ سیاسی و اجتماعی است –همانطور که متاسفانه در نگاهی ناقص به تجربهی مصر به شاهبیتِ طرح و نقشهی برخی نیروهای سیاسی هم تبدیل شده است- بلکه بیشتر از آن رو است که عرصهی مجازی و فیسبوک را علاوه بر امکاناتی که برای شناخت و تحلیلِ جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی به دست میدهد، به آن میتوان همچون مانعی برای گزینهی رادیکال و انقلابی هم نگریست و نقشاش را در ساماندهیِ هژمونیکِ سلطهیِ ایدهئولوژیکِ سرمایهدارانه در عرصههایِ سیاسی و اجتماعی به وضوح مشاهده کرد.
در فیسبوک به طورِ کلی شاهد هستیم که کنش و واکنشِ انسانها به عناصری مشخص که تا حدِ زیادی تعریف شده هستند «تجزیه» میشود. بخشی از این تعریف شدهگی به ذاتِ منطقِ ابزارهای اینترنتی و الکترونیکی بر میگردد و بخشِ محدودی از آن بازتابِ همان فرهنگِ اجتماعی ماست که به گونهای خودش را نشان میدهد و به عناصرِ تجزیه شدهیِ پیشگفته معنا میدهد. پس تا اینجایِ کار ما با عناصری روبهرو هستیم که قرار است یک کنش و واکنشِ انسانی از طریقِ آنها انجام شود. پس ما به نوعی با یک الفبایِ جدید روبهرو هستیم که قرار است روابطِ انسانی را «بیان» کند. مشکل اینجاست که این عناصر در مقایسه با عناصری که دو انسان (یا انسانها) به کار میگیرند خیلی خیلی محدودند. مقایسه کنید انواعِ اخم و لبخندی که دو نفر میتوانند تحویلِ هم بدهند را با اخم و لبخندی که در فیس بوک رد و بدل میشود!! مثالهای بیشتری هم میشود زد و حتا حالتهای ترکیبی را هم میتوان در نظر گرفت ولی واقعا قابل مقایسه نیست. این عناصرِ ارتباطی اهمیتِ زیادی دارند و نباید گمان شود مثلا یک لبخند اهمیتی در روابط و یا دقیقتر بگویم در ایجادِ تصور از رابطه(که فاصلهای دارد تا خودِ رابطه و این فاصله هیچ وقت پُر نمیشود و بلکه سطحِ رابطه تغییر میکند و اتفاقا همین ارزشِ آن محسوب میشود) تاثیرِ کمی دارد. اما کلیتِ این عناصرِ ارتباطی و انواعِ ترکیباتِ حاصل از آنان است که اهمیتِ زیادی دارد. آگاهی به این عناصر و هنرِ کارگردانی آنان است که تفاوتهای جدی میانِ انسانها و یا وضعیتهایی را مثبت یا منفی جلوه میدهد.
در ادامهی تجزیهی کنش و واکنشِ انسانها ما با عناصری جدا از هم که هر کدام قابلیتِ استقلالِ زیادی هم دارند روبهرو میشویم. یعنی این عناصرِ «ارتباطیِ» محدود در فیسبوک هر کدام به خودیِ خود دارایِ بارِ ارزشیِ خاصی میشوند که به طورِ موثری در کنارِ عناصرِ دیگر (و همچنین ترکیباتِ محدود و جهتدارِ آنها) بر روی وضعیتِ واقعی و حقیقیِ انسانها تاثیر میگذارد و کمکم انسانها با فراموشیِ خود، از عناصرِ ارتباطیِ فیسبوک(یا هر مجموعهی مجازیِ دیگری) برای ادامهی روابطِ خود استفاده میکنند که از آنجا که سطحِ انتظاراتشان به طورِ کاذب و نادرستی بالا و پایین میشود و از طرفِ دیگر با زندهگیِ واقعی هم درگیر هستند، دچارِ پریشانیِ آزار دهندهای میشوند. اساسا دیگر قدرتِ انتخاب از دست میرود و فرد الفبایِ بیانِ خود را از دست میدهد و واقعا حتا حالِ خود را هم نمیتواند بیان کند.
اکنون سوالی که ایجاد میشود این است که اگر این عناصر محدود هستند پس مگر آدم مرض دارد که یک مجموعه عناصرِ محدود را برای کنش و واکنشِ خود انتخاب کند؟! یعنی سوال این است که پس علتِ جذابیتِ بالایِ فیس بوک چیست؟
جذابیت بهکارگیریِ «تا سر حدِ مرگِ» این عناصرِ محدود چه در فیسبوک و چه در چَترومها و غیره، قابلیتِ تقلیلِ سریع به آنچه در «لحظه» فرد طلب میکند است. یعنی مانندِ خرید از یک سوپرمارکت و فستفود و هر چه در «لحظه» دلت خواست. شاید بگوییم «واااای چه خوب این که خیلی عالی است«، ولی مشکل همین اصالت یا سلطهی «لحظه» است. در این وضعیت این لحظات پیوندی با هم ندارند و «لحظه»ای هستند در «لحظه» و منفرد و برای خودشان. پاسخگوییِ سریع به خواستهایی که عمرِ یک «لحظه» را دارند و همچنین سرعتِ بالایِ «پاسخگویی» به لحظاتِ مختلفِ انسان در فضایِ مجازی جذابیتِ آن را بالا برده است. شما در چند پنجره هم فحش میدهید و دعوا میکنید و هم در حالِ دلبری از کسی هستید، هم درحالِ مکالمهی سکسیِ مشخص و بیپرده و با کارکردِ مشخصِ خودارضایی از طریقِ کلنجارِ صوتی و کلامی با «دیگری» هستید و یا کسی را دلداریِ پدرانه/مادرانه/خواهرانه میدهید. هیچ کدام از این اعمال در واقع انجام نمیشوند ولی فضایِ مجازی این تصور را ایجاد میکند که در حالِ انجامِ این «کار»ها هستیم. همین احساسِ پاسخ گرفتنِ فوری و تقریبا راحتِ نیازهایِ»لحظه»هایِ جدا از هم، به ما رضایتی کاذب میدهد که ترکاَش به شدت سخت است. کمکم این رضایتِ کاذب حساسیتهای واقعی را از آدم میگیرد و به موجودی اسیرِ لحظههای کاملا جدا از هم تبدیل میشود که تبعاتِ اخلاقی، روانی و اجتماعیِ زیادی برایش دارد. به عنوانِ مثال در جریانِ یک تحقیقِ شخصی که جامعههدفاَش دانشآموزانِ اولِ دبیرستانی بودند از جمله نکاتی که توجهاَم را جلب کرد این بود که کنشِ عاشقانه به دگرآزاریِ جنسی تبدیل شده است. میلِ جنسی چون با «لحظه»ها برای این نوجوانان تعریف شده است کلا یک روالِ طبیعی و یا معمولی هم حتا ندارد و در حالتِ واقعی به شکلِ جنگ و گریزهایِ ظاهرا عاشقانه و پُرشور یا درگیریهای کینهتوزانه و غیرِ عادی خود را نشان میدهد که خیلی هم تمایلِ ناخودآگاهی به کاربرد الفبای فضای مجازی را دارند. مثلا غالبا «آشتیکُنان» و «کاتکُنان» توسط یک اس.ام.اس یا کامنت، ایمیل و … به سرانجام میرسد!!
پس به طور کلی نقدِ من به فیسبوک جداسازی(مجردسازی و اتمیزهکردن) و در ادامه کالا کردنِ لحظاتِ تعریف شدهای است که اگر چه نشانی از نیازهای ما دارند ولی «ما» را نمایندهگی نمیکنند. این کالاها(احوالاتِ تعریف شدهی فیسبوکی) با سرعت بالایی در حال تبادل هستند و هر چه بیشتر «کاربَر» خودش را با این تبادلات و مناسباتِ فیسبوکی تعریف میکند و معنی میکند.
حال در عرصهی مناسباتِ فیسبوکی بعد از تقویمی کردنِ یک نمادِ سیاسیِ خاص که تنها نشانهای از یک نبردِ واقعا خونین است، فضا برای طرحِ چانهزنیهای مضحک یا گپزدنِ خصوصی در هیئتی عمومی دربارهی عنصرِ محوریِ یک مناسبت هم فراهم میشود که در هشتِ مارس «زن» است و چون از چهارچوبِ تاریخی اجتماعی و سیاسیاش جدا شده است به حیطهی «جنسیت»(به عنوانِ مقولهای اجتماعی) وصل نمیشود بلکه به طرحِ فرمیکِ «جنس»(مقولهای بیولوژیک) منجر میشود که البته به لحاظِ اجتماعی اصلا خنثا نیست و به همین علت تبریکاتی از این دست خیلی سریع (مثلا کامنتِ اولی اگر نه، دومی حتما!!) به بازتولیدِ مزین شدهی اشکالِ ستمِ جنسیتی و به خصوص فانتزیِ سکسیِ مردانه منجر میشود که در ارتباط با هویتِ «تقویمی»اَش کاملا طبیعی و چیزی در حدِ یک مزاحِ تاریخی!! نمایانده میشود.
این نکات را باید با مثالهایی همراه کرد اما گمان کنم با توجه به تجربیات روزانهمان تا حدی امیدوارم اگر تحلیل علمی و دقیقی ارائه نمیشود حداقل دغدغهام آشکار باشد. برای ارائهی سند به سنتِ پوزیتیویستی در بررسیِ فضایی همچون فیسبوک عملا محدودیتهایی وجود دارد که تعیینِ مرزِ آن با «فضولی» کمی سخت خواهد بود و ممکن است به راحتی به انگِ «تجسس» مفتخر شویم!! و به این ترتیب حجمِ وسیعی از برخوردِ سطحی و تقویمی با مناسبتِ هشتِمارس را میتوان از زوایای مختلف بررسی کرد که در حوصلهی این یادداشت کوتاه نیست.
اما این اتفاق چه در عرصهی مجازی و چه در عرصهی مناسبات واقعی اجتماعی و در صورتهای مختلف به همان مسالهای باز میگردد که معتقدم مناسبت هشتمارس را سرخرنگ کرده است و نمیتوان از آن غفلت کرد چرا که پایه و ریشهی این نابرابری مبارزهای جدی و رادیکال را میطلبد و منفعتطلبانِ آنسوی جبهه هم به همین دلیل بر تقلیل و تحریف این مناسبت به طرق مختلف به آب و آتش میزنند. به این ترتیب پیش کشیدنِ این سخن که درشت و تلخ سخن گفتن از مناسبتهای تاریخی مردم را فراری میدهد و جذب نمیکند و یا «ملی»تراشی از این مناسبتهای طبقاتی به گمانِ من بهانهای برای کنار آمدن با این نوحهخوانیِ کهن است که این وضعیت را حفظ کردن بهتر از بدتر شدنِ اوضاع است و با سلطهیِ کنونیِ قالبهای کنشگریِ مجازی، کنشِ سیاسی رادیکال نمیتواند به راحتی دامانِ خود را از این چهارچوبِ تقلیلگرا و به شدت ایدهئولوژیک که اکنون حضوری انکارناپذیر دارد پاکیزه نگه دارد مگر این که در مورد خصوصیات این زمینِ بازی(نبرد) و قواعد و ماهیتِ آن به نقد و مبارزهای جدی در سطوح مختلف بپردازد.
بازتاب: کتاب پروسه (ویژه ی 8مارس) | گروه پروسه