خانه ام ابری سـت…. (2.دار و دسته ی نیویورکی ها و سرمایه ی مالی)/دکتر محمد قراگوزلو
خانهام ابری سـت….
2.دار و دستهی نیویورکیها و سرمایهی مالی
محمد قراگوزلو
درآمد (دار و دستهی نیویورکیها)
اواسط اکتبر 2001 کم و بیش یک ماه پس از حملهی القاعده به برجهای منهتن؛ اوریانا فالاچی ضمن سوءاستفادهی فرصت طلبانه از جریحهدار شدن عاطفهی افکار عمومی جهانیان و فضای خشم و نفرتی که علیه اسلام سیاسی و بنیادگرا شکل بسته بود، پلاکاردی به دست گرفت و در خیابانهای مشهور «دهکدهی جهانی» قدم رو رفت و جماعتی را پیش فنگ داد که یک صدا فریاد میزدند «ما همه نیویورکی هستیم!». آنان نمیدانستند – یا تجاهل میکردند – که عامل عمدهی این «وحدت» صوری و دلیل اصلی این»احساس خطر» و «ابراز هم بستهگی» توسط همان «دار و دستهی نیویورکیها» ساخته شده بود.
هفت سال بعد و متعاقب پیروزی باراک اوباما و در اوج علنی شدن بحران اقتصادی جاری، زمانی که نیوزویک تیتر نخست خود را با قلم درشت چنین برگزید: «اینک ما همه سوسیالیست هستیم»، همهی دولتگراها، سوسیال دموکراتها، راه سومیها و نئوکینزینها – که این شعار را پاکنویس میکردند – به فراست فهمیده بودند که نظام ایده ئولوژیک حاکم بر سرمایهداری در سطوح دولتهای بزرگ و فرعی نه فقط قادر نیست بر سیاق روشهای نئولیبرالی سی سال گذشتهی دار و دستهی نیویورکیها پیش برود، بلکه اقبال و استقبال کارگران و زحمتکشان از جنبشهای رو به عروج نان و آزادی با پیش زمینهی شورش گرسنهگان و اعتراض استبداد زدهگان – در آیندهیی قابل پیشبینی – ضرورت خلع سلاح پیش روان و پیش تازان سوسیالیسم متحزب را بیش از همیشه به امری حیاتی تبدیل کرده است. سرمایهداری معقول در شرایط غوغای ناشی از فروپاشی» سوسیالیسم واقعاً موجود» و ضعف جنبش سوسیالیستی کارگری جهانی و عقب نشینی کارگران سوسیالیست متشکل، نحلههای راست سوسیال دموکراسی را به میدان فرستاد. آنان که عمق بحران را خوب میشناختند و مهار آن را تا یک دورهی مشخص تاریخی ناممکن میدانستند، برای نجات سرمایهداری دست به کار شدند. مهار اتحادیههای کارگری و تحدید شعارها و آرمانها به یک سلسله مطالبات تریدیونیونی (در این زمینه بنگرید به مقالهیی از این قلم تحت عنوان «اتحادیهگرایی محافظهکار« این جا و آن جا) در دستور کار قرار گرفت و کارگران معترض با وعدههای اصلاحات پارلمانتاریستی به خانهها فرستاده شدند و همهی افق و آرمان جنبش کارگری در مسیر ناکام دو سه سال سن بازنششتهگی تقلیل یافت. صد و پنجاه سال پس از کمون پاریس، دست راستیترین دولت تاریخ فرانسه (دولت سارکوزی) به قدرت رسید و در بستر خاکستر سرد و پریشان آتش خاموش سنتهای تاریخی جنبش چارتیستی، مارگارت تاچر باز هم حامله شد و دولت نئوکنسرواتیست دیوید کامرون را زائید. در سایر کشورها نیز راستها بالا آمدند. راسیستها به پارلمان سوئد رفتند و سوسیال دموکراسی نروژ را منفجر کردند. در یونان و اسپانیا، دولتهای مدعی «سوسیالیسم» خشنتر از راستها، قافله سالار کشتار «ریاضت اقتصادی»شدند. استمرار بحران خیلی سریعتر از حد موعد پردهها را انداخت تا دانسته آید که شعار نیوزویک نیز مانند شعارها ی «عدالت خواهانه ی» یک رییس جمهور نارسیست، دماگوژی محض بوده است. حالا دیگر معلوم شده است که «پلیس متمدن» انگلستان برای تحکیم پایههای سست شدهی سرمایهداری تاچریستی در صف نخست توحش و تبهکاری ایستاده است. ادامهی بحران اقتصادی به صفبندی جدیدی در اواخر سال 2011 انجامیده است. آتش انقلابهای آفریقا و خاورمیانه به سوریه و اسراییل رسیده است. هیچ دولتی از تعرض عنقریب فرودستان در امان نیست. از هیچ بهشت موعودی دیگر رجزهای»جزیره امن» – عبارت مورد علاقهی شاه ایران – به گوش نمیرسد. در عصر امپریالیسم و جهانی شدنهای نئولیبرالی و انکشاف تمام عیار بورژوازی ؛ پروسهی به اصطلاح «متعارف شدن دولتهای بورژوایی عقب مانده« به آخر خط رسیده است و تنها یک استراتژی سوسیالیستی میتواند منشاء تحقق عینی نان و آزادی و برابری باشد. حتا در افغانستان و یمن و لیبی هم سخن گفتن از هرگونه پیروزی دموکراتیک، مستلزم به میدان آمدن طبقهی کارگر و انقلاب بی وقفه است. استمرار حاکمیت سرمایهداری، جهان را به نابودی خواهد کشید. گرسنهگان سومالی با درجات مختلفی در همه جای جهان رژه میروند. آن گرسنهگان با اندک توان باقی مانده برای سیر کردن شکمهای خود اماکن بورژوایی و حتا خردهبورژوایی انگلستان را هدف میگیرند و آن جا که زورشان نمیرسد دست به خودکشی میزنند. (به آمار خودکشیهای ایران بنگرید تا به عرضام برسید) به خانه میخزند. روشن فکران و «چپ» های مبارزشان خسته از پلمیک های صد من یک غاز از فیسبوک پناهندهگی میگیرند و خمیازه می کشند و در آگاهگری روشن فکرانه میماسند.آنان همان «مبارزان» مجازی هستند که در اوجناامیدی و افسردهگی پشت لپ تاپها میپوسند و پیر میشوند. پیر میشوند. پیر میشوند…. باری
گفتآورد پیشین را پی میگیریم با این امید که ابرهای خانهی ما ببارند. با این توضیح که به قول همان پیرمرد نازنین یوشی»دنیا خانهی من است.» این خانه را باید – و میتوان – از اشغال تبهکارانی همچون کامرون و سارکوزی و پاپاندرو و زاپاترو و مرکل و برلوسکونی و قذافی و عبدالجلیل و عبدالسلام جلود و اسد و علیاف و آل خلیفه و سعود و کرزای و مالکی و نتانیاهو و مشابه اینان پاک ساخت. اینان اعضا و دار و دسته ی نیویورکی ها هستند. هیچ تفاوتی میان قذافی و جانشین احتمالی اش (عبدالجلیل )نیست. برادعی رونوشت مطابق با اصل مبارک است . وقت آن رسیده است که تغییر سیاست مداران و جا به جایی دولت های بورژوایی جای خود را به دولت های انقلابی بر آمده از جنبش فرودستان بدهند.
سوم بیثباتی سرمایهداری
-
سخن گفتن از سرمایهداری متعادل و با ثبات از یک قرن و نیم گذشته به هذیان مجنونان مانسته است.
-
بزرگان سرمایهداری – از آدام اسمیت و ریکاردو تا هایک و میسز – به بحران زا بودن نظام اجتماعی تولید سرمایهداری اذعان و اعتراف کردهاند، اما در عین حال دست نامریی بازار را برای کنترل این بحران شایسته دانستهاند.
-
چنان که دانسته است نظام اجتماعی تولید سرمایهداری اساساً بر مبنای باز تولید بحران و تلاش برای حل آن در چارچوب سیستمی نهادینه شده است. به این اعتبار سرمایهداری بحران را حل نمیکند، بل که منتقل میکند. این انتقال به صور مختلف صورت میبندد. در جریان بحران نئولیبرالی جاری، ابتدا بانکها و موسسات مالی یکی پس از دیگری ورشکسته شدند. سپس نوبت صنایع کوچک و بزرگ رسید. سرمایهداری نئولیبرال که تا این برهه دولت را از مداخله در امور اقتصادی بر حذر داشته بود، برای نجات مراکز مالی آستینها را بالا زد. تزریق مقدار هنگفتی پول به بانکها، بازار و صنایع، بر مبنای تئوری شکست خوردهی کینز (تئوری عمومی اشتغال بهره و پول) بلافاصله با توافق تمام سران دار و دستهی نیویورکی و متحدانشان در اتحادیهی اروپا عملی شد. این پولها که با هدف خروج از رکود و ایجاد رونق انجام شده بود نه فقط به اهداف از پیش تعیین شده نرسید، بل که از یک سو به بیکاری افزود، رکود ادامه یافت، و دولت آمریکا و متحدان غربیاش در زیر بختک بدهیهای سنگینی رفتند که از پیش نیز حجم آن – به دلایلی که خواهیم گفت – نجومی بود. ورشکستهگی بانکها به دولتهای مقروض منتقل شد. آوار بدهی در قالب کسری بودجه بر سر تمام دولتهای درگیر بحران خراب گردید. برای جبران کسری بودجهی، ضد کارگریترین سیاستهای تاریخ سرمایهداری تحت عنوان «ریاضت اقتصادی« در دستور کار قرار گرفت. به این مفهوم و با توجه به پیکان تیز این سیاستهای ریاضتی که مستقیماً تن و جان معیشت فرودستان را نشانه رفته است، باید گفت که سرمایهداری از سال 2008 – شروع بحران جاری – بار دیگر مانند موجود مفلوکی در مرداب بحران دست و پا زده و هیچ روزنهیی از شکوفایی و رونق را نگشوده است. در واقع پروپاگاند دار و دستهی نیویورکیها حالا به اذعان و اعتراف خودشان سرابی بیش نبوده است. حجم بدهیهای آمریکا، رکود کامل در اقتصاد دولتهای شاخص عضو یورو (آلمان و فرانسه) و بحران تمام عیار در دولتهای کشتی شکستهیی همچون ایسلند و پرتغال و اسپانیا و یونان و ایتالیا – و متعاقباً انگلستان – به مراتب واقعیتر و عینیتر از آن است که بتوان از طریق مقاله و مدیا و سخنرانی، کتمانش کرد. ظرف سیصد و پنجاه سال گذشته – از پادشاهی ولگردان تا دولتهای نئوکنسرواتیست –سرمایهداری با چنین بحرانی دست به یقه نبوده است. اینک سرمایه داری بیثباتتر از تمام سالهای حیات نکبت بار خویش است. این توبمیری از نوع توبمیری دههی سی و هفتاد قرن گذشته نیست!