اشعاری از: ابراهیم تنگسیری
۱ در این وادی غریبانه در گرگ و میشی خلوت و پُرخون به دیاری در آمدم همه گوش ماهی و شرجی. – در کف خوابِ مسافرخانهای پُر تخت که غرقِ نفس بود و ساس در چُرتی از خستگی شبحی کفشام را بُرد و در پیچاپیچ دالانها گم شد. – ظهر است و آفتاب در نهایت خویش است و من گرسنهی
بیشتر بخوانید