رهبر انقلاب اسلامی، خود اعلیحضرت بودند!؟ || نورعلی مرادی
*لُرها آمدند !
آی اومدن! آی اومدن!
اونا که
به شب میگن: شو اومدن
به تب میگن: تو اومدن
به خواب میگن: خو اومدن
به آب میگن: او اومدن
آی اومدن! آی اومدن!
تصنیف بالا، خاطرهی من از دوران کودکی، در یکی از محلات قدیمی اصفهان است. بیوهزنی صُغری نام و معلومالحال (که صیغهی اهل حجره و بازار بود گاه به گاه)، وقتی ما لُربچه ها، از لُر آباد(محلهی بختیاریها) برای رفتن یا آمدن مدرسه مجبور به گذشتن از محلهی «لنجونی»ها (فارسها) وبالتبع کوچهای که او در آن خانه داشت، بودیم، صغری با دبهای (قمقمهی پلاستیکی) در دست به همراه چند زنِ فارس دیگر، با این تصنیف ما لُربچهها را تا نیمهراه بدرقه میکرد!
دوران کودکی و نوجوانی من (به جهت شغل پدرم که شرکت نفتی بود) همه در مهاجرت و در محلات شهرهای کویر مرکزی ایران، یزد و کرمان و کاشان و نجف آباد و منجمله همین اصفهان و شهرهای مجاور آن گذشته است.
و باز خوب به خاطر میآورم که قریب به چهل سال پیش، در یکی از محلات حاشیهی اصفهان، همین صغری خانم که اینک زنی توبهکار شده بود، چادر به کمر به اتفاق چند زن فارس دیگر، مجسمهی مردی را از گونی کنفی ساختند، داخلش را از کاه پر کردند و از هویج آلت تناسلی برایاش درست کردند! و سپس با هلهله و فریاد شادی در محله چرخاندند و آن را به آتش کشیدند! بعدها فهمیدم این مراسم عجیب ، عید* عُمر کشونْ یا در حقیقت «عمر سوزون» است که مجسمهی خلیفهی سُنی را در روز خاصی که یادآور قتل عمر به دست ابولولو فیروز بوده، در وسط محله میسوزاندند!
ما کودکان لُر، که همسایگان جدید همان محله بودیم، متحیر نظارهگرِ این مراسم عجیب بودیم که برای اولین بار در عمر خود میدیدیم، چرا که ما لُرهای بختیاری آن وقتها، تازه از بختیاری، از مالمیر، مسجدسلیمان، هفتگل، اردل، شوشتر، به دهها سبب و علت مجبور به مهاجرت به شهر اصفهان شده بودیم که همچون شیراز و تهران و مشهد و یزد، از سوگلیهای محمدرضا شاه و شهرهای فارسنشین مورد لطف و عنایت ایشان در آن سالهای عصر طلایی ناسیونالیسم آریاییِ پارسی بود! با دیدنِ آن صحنه در آن روزِ عُمرسوزان، عیان بر ما روشن شد که هرچند ما لُرهای بختیاری هم خود را مسلمان و شیعه میدانستیم ولی فاصلهی مسلمانیت و شیعهگریِ ما اقوامِ زاگرس، با فارسهای کویر مرکزی ایران منجمله اصفهان، از زمین تا به ثریا است!
شاید از همین رو؛ به قول ما بختیاریها: «یو ره ایما یو ره لرون! این راه ما! این راه لرها!». عملا و کمکم محلهی ما، خود به خود به دو قسمت قومی، زبانی، مذهبی! فرهنگی با دو جهانبینیِ متفاوت جدا شد. ما بختیاریها، چون همه چیزمان به نظر همسایگان فارسمان، غریب میآمد به ما «غریب» و به محله ما «محله غریبا» میگفتند و ما هم آنها را «لنجونی» و«دگری/دیری»(غیر-اجنبی) میخواندیم!
بیشک سیاستِ رضا شاه و محمدرضا شاه از «اقتصاد سوخته» در مناطق زاگرس به ویژه مناطق لُر نشین و نفتخیز بختیاری، تشویق و اجبار مردم لُر به مهاجرت به مناطق مرکزی کم جمعیت ایران، اشتغالزایی برای کارخانجات تازه تاسیس آن مناطق، و در عین حال فارسیسازی قوم لُر و فرهنگ لُری و همچنین مدرنسازی و متجددسازیِ مردمِ به تصور ایشان سنتگرا و تجددستیزِ لُر بود! اما آنچه ما در بدو ورود و مهاجرت خود به مناطق فارس کویر نشین مرکزی ایران دیدیم و مشاهده کردیم، عکس این قضیه را نشان میداد!
« شیونهای دلخراش هر ساعتهی گلدستههای مسجد و حسینیه و تکایا، تعزیهخوانی، روضهخوانیِ آخوند کافی، زنجیر زنی، قمهزنیِ! ماهِ مصیبتبارِ رمضان و روزهخواریِ همدیگر را پاییدن در و همسایه، ماه پر جنجال و هیاهو محرم! چادر و چاقچور! مغازههاییهائی که با تکه پارچه به قسمت زنانه مردانه تقسیم شده بود، زنان چادر کرباسی راه راه سیاه و سفید،که فقط یک چشم آنان، آن هم به سختی آشکار بود؛ عدم حضور زنان و دختران و مردان و زنان دوشادوش یا کنار هم، و روابط جنسی مخفی پسران و مردان با همدیگر که که این یکی برق از چشم هر عشایرزاده لُر می پراند !
ما زاگرسنشینانِ لُر، نیز در چشم کویرنشینانِ فارس ،سوای آنکه به قول صغری خانم «به شب و تب و آب»، «شو و تو و او» میگفتیم، مردمانی غیر متمدن بودیم که مردان و زنانمان دست در دستِ هم در جلوی انظار عموم «چوپی» میرقصیدند، موقع سلام و علیک کردن و دید و بازدید، زن و مرد دست میدادند و روبوسی، پیشانیْبوسی، گردنْبوسی میکردند (به عادت بختیاری)، همچون حیوانات مَحْرم و نامحرم نمیشناختند! چادر و چاقچور و اندرون و بیرونی نداشتند و زلف و مُولف همه آشکار! حرام و حال نمیدانستند! روزه خوردنِ ما را میدیدند ولی نماز خواندن ما را هرگز نمیدیدند !
طنزی شایع بود آن ایام که پدری اصفهانی و بالطبع متشرع، از اینکه میبیند پسرش بادمجون ارمنی( گوجه فرنگی) خریده به خانه آورده شاکی شده میگوید: پدرسوخته نماز رو ترک کردی چیزی نگفتم روزه خوردی چیزی نگفتم ،لواط و زنا کردی چیزی نگفتم، حالا کارِت به جایی رسیده که بادمجون ارمنی تو خونه میاری؟!…
صاحبخانههای فارسی در اصفهان بودند که خانههای خود را به مستاجرِ بختیاری به شرط نداشتنِ تلویزیون میدادند! و ما هنگامِ اسبابکِشی تلویزیون کُمدیِ مدل «بلموند»مان را، بارها در چادرشب پیچانده، به منزل نو بردیم! چرا که تلویزیون آن زمانها، حکم دستگاه ویدئویِ ٢٠ سال پیش و ماهوارهی حال حاضر را داشت و مفسده قلمداد میشد !
حتی یکبار صاحبخانه از من لر بچه ساده دل پرسیده بود که بابا ننهات نماز میخوانند؟ و من جواب داده بودم که: بابام آره ولی ننهام نماز نمیخونه چون فارسی بلد نیست!! ( مادرک من، هنوز هم فارسی بلد نیست).
وقتی ایام دهه محرم میشد و غوغای حسینی و دستهجات ریز و درشت هیآتهای عزاداری فارس، ترک، عرب، عراقی، افغانی… اما دریغ از یک سینهزن یا زنجیرزن و عزادار لربختیاری! حتی دَه تا ترک اردبیلی و زنجانی هم صاحب دستهای و بیرقی … ولی جمعیت میلیونی بختیاری دریغ!! … فقط ما بچهها عاشق سیل (تماشا ) تعزیه بودیم و به اصرار ما، مادرها ما را میبردند سیل تعزیه عاشورا که خیلی مفصل و طولانی بود … و مادران ما بیرغبت و دقیقهشمار که پس کِی امام حسین را میکُشند تا برگردند سرِ خونه و زندگیشون !!
حقیقت آنکه مردم و جامعهای که ما در اصفهان و یزد و کرمان و کاشان و قم و نجف آباد و…، در ٤٠ سال پیش در بدو مهاجرت خود با آن مواجه گشتیم، به مراتب از جهاتِ دِگر پذیریِ اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و تسامح و تساهل، نه تنها قابل مقایسه با مردمان لُر زاگرسنشین نبودند بلکه عقب ماندهتر و واپسگرا تر نیز بودند !
مردم و جامعه آن روزگار مناطق کویر مرکزی ایران که فارس زبان بودند و و فرهنگ ، زبان و شیوه زندگی و تاریخ و جهانبینی آنان از سوی نظام ناسیونالیستی پارسگرایانهی پهلوی به عنوان هم الگوی فارسیسازی- هم سکولار سازی جوامع غیر فارس منجمله لرها ، پیشنهاد و مطرح و به اجرا گذاشته شده بود، در عمل در وجه فارسیسازی شاید کارآمد بود و خوب جواب داد ولی از پس سکولارسازی جامعه بر نیامد چرا که خود این الگو (جامعهی فارسزبان) نسبت به جوامع غیر فارس پیرامونش، همچون لرها، گیلکها (به جز ترک آذربایجانی، چرا که تنها جامعهای که همانند و همسان است با فارسها از شدت فضای دینی و مذهبی و شیعهگری، ترک آذربایجانی هست) به مراتب، رادیکالتر، محافظهکار تر، و متعصبتر، دینزدهتر، متشرع و بستهتر و افراطیتر بود و هست و در عمل، تز الگوی مکمل، یعنی همزمان و توامان، هم فارسیسازی و هم سکولارسازی و تجددسازی، ناممکن و غیر میسر و نتیجه عکس داد !
بسیاری از جوامع زاگرسنشین و البرزنشین که طی هزار سال از لحاظ جغرافیایی و ساختار مذهبی و فرهنگی فیالواقع از تاثیر فضای فرهنگی، سنتی، دینی مذهبی سخت تندروانه و قرون وسطایی مناطق فارسنشینِ کویر مرکزی ایران که عملا دنبالهی حوزه فرهنگیِ خراسان و هرات و کابل و غزنی بخارا و سمرقند (افغانستان و تاجیکستان امروزی که بیشترین تعداد فارس زبان را در خود جای داده است) و صاحب یک بوروکراسی چند هزارساله مبتنی بر سنت و دین و شریعت و روحانیت (چه قبل از اسلام چه بعد از اسلام) بوده، به دور و مصون مانده بود، شوربختانه طی پروژهی ملتسازی و فارسیسازی عهدِ پهلوی و یک ملت، یک زبان، یک قوم ، یک فرهنگ، یک اخلاق، یک لباس …و در کل پروژهی یکدست کردن جامعه ایران، بخشی عظیم از جامعه ایرانی که دین و شریعت و روحانیت عملا در میان آن جوامع رونق و رواجی نداشت، با اجرای الگوی یکسانسازی و یکپارچهسازی زبان رسمی فارسی و مذهب رسمی شیعی، همراه با ساختار های دولتی و دینی وابسته به آن، به دورترین مناطق زاگرس و البرز راه یافت !
اینجاست که نقش مذهب شیعه به عنوان یکی از دو رکن ناسیونالیسم ایرانی در کنار زبان فارسی، به وضوح نقش پر رنگ خود را نمایان میکند که بعدها، هراس حکومت پهلوی دوم از نفوذ چپ و کمونیزم، بر پر رنگی نقش دین اسلام و مذهب شیعی در ناسیونالیسم ایرانی فرمایشی دامن زد و بالاخره فارسیسازیِ حکومت پهلوی که الگویاش فرهنگ مردمان فارس سخت متدین و متعصب مرکز ایران بود نه به مدرنیسم، و سکولاریسم که به انقلاب اسلامی سال ٥٧ ختم شد !
یکی از علل انقلاب اسلامی و رادیکاله و دین زده شدن جامعه ایرانی را باید در سیاستِ فارسیسازیِ خود پهلویها دید و همین رمز شکست سکولاریسم و مدرنیسم در ناسیونالیسم فرمایشی رضاخانی نسبت به موفقیت بیشتر مدرنیسم و سکولاریسم فرمایشیِ مصطفیکمال در ترکیه بوده است.
الگوی مصطفیکمال، برای مدرنیسم و سکولاریسم ، مصداق عملیاش، ترکان غرب ترکیه بودند که مردمانی معتدل و اهل تسامح و تعامل و امروزی بودند به جهت همجواری با اروپا و بسیاری از این ترکان خود مهاجرانی از اروپا بودند. بیگمان آن ترکان سواحل غربی ترکیه، جغرافیای سرسبز و فرهنگ معتدل، الگوی جذابی در جذب مردمان قسمت آسیایی و شرق ترکیه که به مراتب فرهنگ بستهتری داشتند بوده و هست ولی در ایران آن روزگاران و هم اینک ،این معادله بر عکس است و هنوز هم مردمان جوامع غیر فارس ، در ایران در زاگرس و البرز، از لحاظ فرهنگی، دینی، معتدلتر از جوامع فارس هستند که حامل و سخنگو و معرف فرهنگ رسمی ایرانیاند و هم شهرها و مناطقشان و فرهنگ فارسی در مرکز توجه حکومت و دولت و سازمانهای رسمی است و هم بیشترین سهم از حکومت و سیاست و تجارت و دیانت و روحانیت و اقتصاد و فرهنگ در چنگ این قوم برتر و حاکم(فارس ) است .
نتیجهی ٤٠ سال مهاجرت، کوچ و همجواری ناخواستهی لرها و مردمان زاگرسنشین با مردمان فارس و کویرنشین در اصفهان مثلا چه شد؟ درست است که فضای اصفهان تحت تاثیر اقوام مهاجر منجمله لرهای بختیاری کمی معتدل شده ولی تاثیر فضای سنگین شهرهایی مذهبی فارسنشین همچون اصفهان، بر ما نسل جوان ما بختیاریها متاسفانه مخرب تر بوده! ٤٠ سال پیش مردان و زنان ما وقتی در این شهر دوش به دوش هم میرقصیدند مورد طعنه و کنایه اهالی این شهر و استان بودند! حالا بعد از چهل سال، چند سال پیش که در یک مراسم عروسی از اقوام بختیاریام شرکت داشتم، هنوز آن چهل سالهها زن و مرد، دوش به دوش هم میرقصیدند ولی جوانترها که دیگر لری صحبت نمیکردند و اصفهانی و شهرکردی و تهرانی و … شده بودند و فارسیتر و ملیتر و مذهبیتر …مجلس رقص را جدا و زنانه مردانه کردند !؟
سخن آخر آنکه وقایعی ناگواری که امروز در اصفهان روی میدهد (اسید پاشی)، قتل زنجیرهایِ زنانِ تنفروش در کرمان و مشهد به دست عناصر متدین، تجاوز گروهی در خمینی شهر اصفهان و کلا فضای پر تعصب و غیرت مذهبی که ما در دیگر نقاط زاگرس یا البرز در رشت یا مسجدسلیمان یا گچساران یا کرمانشاه یا سنندج یا ساری یا هشپر، به هیچ وجه شاهد آن نبوده و نخواهیم بود، این وقایع را باید در بستر جغرافیایی، قومی، تاریخیاش بررسی کرد به جای آنکه دست مشکوک حکومت اسلامی را در پشت آن پنهان دید چرا که خود نظام جمهوری اسلامی نیز برخاسته از این بستر است(مناطق فارسنشین مرکزی ایران ) نه توطئهی جهانی و امپریالیسم و چه و چه و چه !
جامعهی فارسیزبان به شدت سنتگرا ،دینزده و اصولگرا و معتقد به سنتهای دینی، فرهنگی، اخلاقی هزاران ساله خود است، هرچند که نخبگان متجدد این جامعه، این را پنهان، کتمان و انکار میکنند .
جامعهی فارسیزبان هم در ایران، هم در افغانستان و هم تاجیکستان، باعث و بانی سه انقلاب اسلامی و اصولگرا در دورهی معاصر بودهاند. نهضت اسلامی تاجیکستان که به قتل صد هزار نفر و آوارگی ١ میلیون نفر از جمعیت پنج میلیونی تاجیکستان انجامید.
انقلاب اسلامی افغانستان که هنوز قربانی میگیرد و انقلاب اسلامی ایران که کسی نیست سهم اساسی مردمان شهرهای کویری فارسزبان را، بازار، روحانیت و اقتصاد و دانشگاه و احزاب را که این عنصر قومی سهم بنیادی در آنها را دارا بوده است، انکار کند.
جامعه کهن فارسیزبان از قندهار و کابل و بخارا و هرات و مشهد و اصفهان و یزد و کرمان با ساختاری چند هزارساله از حافظه دینی از زردشتیگری تا اسلامگرایی افراطی است که اجازه هیچ تحول و تغییر و تساهل و تعامل را نمیدهد. اهل رفرم و اصلاح هم نیست. آنچنان قوی است و دارای چنان مکانیزم دفاعی است (چرا که صاحب و وارث ٢٥٠٠ سال سیستم بوروکراسی است) هر مهاجمی را از پا در آورده و مغلوب کرده و رنگ و بوی خود را بر آن تحمیل کرده …،یونانی، عرب، ترک، مغول، اسلام ، سنیگری، شیعیگری و آخرین مهاجم را نیز که دمکراسی و حقوق بشر غربی است یا از پا در می آورد یا همچون دیگر مهاجمان شکل و شمایلی بومی و پارسی به آن میدهد! و معجونی وطنی مثل«اشکنه»ی اصفهانیها میسازد به نام روشنفکر دینی؟! یا دمکراسی پارسی؟! و باز اشکنه همان اشکنه و کاسه همان کاسه !
(بخشی از مقالهی: «خطای بزرگ ناسیونالیسم ایرانی: هم پان فارسیسم ، هم سکولاریسم ،ناممکن است !» که با اجازهی نویسنده در این مجموعه منتشر شده است)