بهار نافرخنده / شعر و طرحی از آیدا پایدار

بهاری ریشه زد در خونِ انسان

تمام برگ ها سُرخیده از جان

همین امسال اصلا باورت هست؟

چه روئید از جهانِ تیغ و زندان؟

چه سرهایی که تا خوابم دویدند

گره خوردند با رگ‌های باران

تمام ابرها شلیک کردند

بر این بغضِ غلیطِ مانده حیران

میان شاخه‌ها لم داده کابوس

درنگی نه که منزل کرده طوفان

گَهی اعدامِ گل از معبرِ عطر

گهی آتش زدن بر ذهنِ گلدان

رسد هی دم به دم بارانِ خاری

از این باغی که نه، از این بیابان

تو را فریاد کردند و کجایی؟

درختان با دهانِ سرخِ عصیان!

زجشنِ پوچِ دوران دست بردار

بیا فریاد شو با این درختان.

آیدا پایدار