تاکنون چهار طرحِ خودمختاری، خودگردانی، فدرالیسم و حقِ تعیینِ سرنوشت در رابطه با حلِ مسالهیِ ملی مطرح شده است. سطحِ مطالبات و خواستهایِ برابریطلبانهیِ مردم به مرحلهای رسیده است که خودمختاری و خودگردانی را ناکارا کرده است. در این رابطه احزاب و جریاناتی که تا چند سالِ پیش افتخار میکردند که خواهانِ خودمختاریاند، اکنون بیسروصدا کنار کشیدهاند و خود را در آرزویِ این میبینند تا شرایطِ عراق نیز برایِ آنها پیش آید و «حکومتدار» شوند.
فدرالیسم در عراق با نقاطِ قوت و ضعفی که ممکن است داشته باشد، خلا بزرگی داشت و آن «سلبِ انتخاب» از مردم بود. فدرالیسمِ عراق بیشتر «تقسیمِ قدرت» بین احزاب است تا جواب به خواستههایِ مردم؛ ناآرامیهایِ اخیر گواه بر این است.
از طرفِ دیگر احزابی که خواهانِ حقِ تعیینِ سرنوشت بودند به بهانهیِ اینکه مخالفِ فدرالیسم هستند آن ظرفیت و توانی را که لازم بود بهکار آید از خود نشان ندادند و عملا عرصهی «مسالهیِ ملی» را برایِ طرفدارانِ فدرالیسم خالی گذاشتند.
سوال این است: آیا فدرالیسم که از همان واژهیِ فدراتیو گرفته شده است، از قبل موجود بوده یا برایِ اولینبار در کردستانِ عراق اختراع شده و بعد به دست کُردهایِ ایرانی افتاده است؟ در واقع فدرالیسم رقیق شدهیِ همان ساختار فدراتیوی است که در روسیه و جاهایی مشابه اجرا شد.
در اثرِ نارضایتی از تصمیمگیریِ احزاب برایِ مردم و همچنین از پیش اطمینان دادن به بورژوازیِ ملتِ بالا دست به ماندن و عدم جدایی، اکنون احزاب فدرال کردی به این نکته اشاره میکنند که طرحِ فدرالیسم شامل حقِ جدایی هم میشود. به هر صورت حرکت و نارضایتیِ مردمِ کردستانِ عراق مقابله با فدرالیسم نبود، بلکه بهجایِ آن مطالباتِ عمومی را مطرح کردند. در این رابطه حکومت را وادار کردند تا بپذیرد که به مطالباتِ مردم تا زمانی که به بروز نارضایتیها انجامید توجهی نکرده است. اما اگر از همان ابتدا اصرار میکردند و میگفتند که در واقع «حقِ تعیین سرنوشت ندارند» و به همین دلیل اعتراض کردهاند، نما و ظاهری منفی و انفعالی را به نمایش میگذاشت و همچنین به حکومت میدان میداد باز هم به مطالباتِ مردم بیتوجه باشد و از تحققِ آنها سرباز زند.
احزاب و جریاناتِ مترقی میبایست قبل از بروزِ ناآرامیها به جایِ سکوت و یا گاها گارد گرفتن مقابل آن، باید در تهیه و تنظیمِ طرحِ مطالبات مردمی پیشگام میشدند و در هرچه رادیکالیزهتر کردنِ مطالبات به مردم کمک میکردند. این رویکرد در صورتِ ناتوانیِ حکومت در متحقق کردنِ مطالباتِ مردم، میتواند خلا سلبِ ارادهیِ مردم را جبران نمونده و اینبار مردم را یاری رساند که مستقیم در اینباره تصمیم بگیرند که یا با ملتهایِ دیگر زندهگی کنند و یا اعلامِ حکومتِ مستقل نمایند.
حال به دلیلِ اینکه طرحِ فدرالیسم در میانِ بخشی از مردمِ کردستانِ ایران و در میانِ بخشی از احزاب نیز به سیاستِ رسمی تبدیل شده است، نباید احزابی که خواهانِ حقِ تعیینِ سرنوشت هستند به آن بیتفاوت باشند. باید فعال با آن روبهرو شوند و در صورتِ پذیرشِ آن در ایران، از هماکنون مطالباتِ مردم را بهطورِ ریشهای در میانِ همهیِ جنبشهایِ اجتماعی مطرح و همچون اسنادِ مدون منتشر کنند.
اگر به فرضِ اینکه با حقِ تعیینِ سرنوشت موافقت شود و از مردم بخواهند رای به ماندن یا رفتن در چهارچوب کنونی بدهند، در صورتیکه رایِ مردم به ماندن باشد، راهی جز فدراتیو کردنِ کشور نیست، در این رابطه نمونهیِ روسیه موجود است.
در زمانِ لنین مغولستان خواهانِ جدایی شد. با اینکه لنین اصرار بر ماندنِ آنها داشت ولی آنان نپذیرفتند و جدا شدند. بقیهی مللی که ماندند هرکدام حکومتِ محلی داشتند و در حکومتِ مرکزی هم سهیم بودند. این حالت تا سالِ ۱۹۹۰ ادامه داشت و وقتی سیستمِ اتحادِ جماهیرِ شوروی تغییراتی در آن ایجاد شد بخشی از حکومتهایِ محلی جدا شدند و بههنگامِ جدایی از نو شروع نکردند، چراکه همهچیز را از اول داشتند. ریيسجمهور، پارلمان، ارتش، ادارات همهیِ بخشها، مدرسه و زبانِ ملی. اکثرِ رهبرانِ دورانِ شوروی هنوز هم با رایِ مردم در قدرت ماندهاند.
ما نیز ضمنِ نقدِ ایدهیِ فدرالیستها که به دور از رایِ مردم تصمیم به ماندن گرفتهاند، خواهانِ حقِ تعیینِ سرنوشتِ ملتها، توسطِ مردمِ آن ملتها هستیم. در صورتِ تمایل به رفتن، هرکدام آزادانه کشورِ مستقل تشکیل میدهند و در صورتِ ماندن، سیستمی مثلِ «شورویِ سابق» (البته با بررسی اشتباهاتِ آن) را میتوان در پیش گرفت که هرکدام حکومتِ محلی خواهند داشت و مشترکا حکومتِ مرکزی را اداره میکنند.
بکوشیم درکی مشترک از مساله پیدا کنیم تا پیچیدهگیایی در آن نماند که موجبِ سوءاستفادهایی برایِ طبقاتِ دارا در آن باشد.