شعری از رفیق سیامک، به مناسبتِ فرارسیدنِ روزِ جهانی یِ کارگر
«گرامی باد اولِ ماهِ مِی (یازده اردیبهشت) روزِ جهانی یِ کارگر»
جای ام کجاست؟
در هیاهویِ خیابان، حرف های ام
در کدام نقطه
به گوش می رسند؟
آیا حرفی برای گفتن دارم؟
لکنت ام چی؟
این لکنتِ لعنتی را.
زنده گی بدونِ دست های ام
از چرخش می ماند
اما!
حرف های ام به لکنت آغشته اند
اکنون
این جا کجاست؟
که فروشنده گانِ دوره گرد
هریک با انبانی برپشت
و شب کلاهی پُر از شعبده
به میدان آمده اند
برایِ چه؟
برایِ که؟
این بساط های وازده را،
دیری ست زنده گی جواب داده است
اما،
استادِ نقاش، چه نقش ها که نمی زند
نقشی زِ جهل ،فریب ،نیرنگ
این جا ،جایِ من کجاست؟
حرف های ام چه؟
لکنت! لکنت!
هرگاه خواستم حرفی بزنم
به نام ام حرف زدند!
هر گاه فریادم بلند شد
به نام ام فریاد زدند!
هیچ گاه حرف های ام را نزدم
نگذاشتند،
بدین سان زبانی الکن در دهان ام جای گرفت
و لکنت، بخشی از زبان ام شد!
و شاید باور کردم
حرفی برایِ گفتن ندارم –
به اعماق که می روم
گلوله ای در چشم ام*
گلوله ای در دهان ام
این جهان می داند
برایِ چه؟
برایِ آن که نبینم، حرف نزنم
این بازارِ مَکاره
پُر از دلال هایِ رنگارنگ
پُر از شارلاتان
پُر از شعبده
پُر از نقاب
اما بر بلندایِ این همه
فریادِ خونین جهانگیر
بدونِ غَش.
شفاف، چون زلالِ آب،
در کوچه رَه می پوید
فریادِ او
فریادِ من است
نانِ خمیر، برایِ انسانِ گرسنه لذیذ است
و ما اکنون گرسنه ایم
اما نانِ خمیر یک بار در دهان مان مزه کرد
به نقطه ای شوم
به دریایی از خون
به دشتی از استخوان هایِ شکسته مان کشاند
نانِ خمیر
نه!
ما نانی خواهیم خورد
که در تنورِ خویش پُخت برده است!
-شبحی سرخ
برفرازِ خاک بال گشوده است
و زنده گی در نظمِ نوین اش گندیده
و بی هود
نقاش رنگ های اش را حرام می کند
تلاش (مبارزه)
نقاب از چهره ها می افکند
و فروشنده گانِ دوره گرد
در هر پیچ و خمی، دچارِ سرگیجه،
از دُور خارج می شوند.
***
جنوب وجنوب غرب «سیامک اسدیان»( اسکندر) اول اردیبهشت یک هزار و سی صد و نود.
پانویس
————————————————
* وام گرفته از رفیق سعید سلطانپور؛ اشاره به خاطره جاودان رفیق کارگرِ آگاه و رزمنده، «جهانگیر قلعه میاندوآب» است، که با گلوله ای در چشم و گلوله ای در دهان و با سروده ای از رفیق سعید سلطانپور به جاودانه گی رسید.