ایران و مصر؛ ولی افتاد مشکل ها… !
ایران و مصر
…..ولی افتاد مشکل ها !
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
دوران منقضی شدهی ناسیونالیسم ترقیخواه
در اوج تنشها و کشمکشهای موسوم به جنگ سرد جریانات ناسیونالیست و استقلالخواه با گرایشات ضد آمریکایی در آفریقا و خاورمیانه به قدرت رسیدند که به نحو آشکاری از سوی اتحاد جماهیر شوروی حمایت میشدند. در ماجرای پایان ناپذیر تقسیم جهان، کمونیسم روسی به ناسیونالیستهای رادیکال غرب ستیز همچون متحدی مینگریست که نه فقط میتوانستند منافع ایالات متحده – و به طورکلی سرمایهداری غرب و بلوک ناتو – را تهدید کنند، بلکه قادر بودند ضمن تحدید نفوذ و پیشروی متحدان منطقهیی آمریکا، راه را برای مانوور سیاسی اقتصادی شوروی باز کنند. مصر جمال عبدالناصر، سوریهی حافظ اسد، لیبی معمر قذافی، عراق عبدالکریم قاسم ـ صدام حسین، الجزایر احمد بن بلا و… از جمله دولتهای تحتالحمایهی شوروی بودند که میتوانستند مانند اهرمی در مقابل همپیمانان منطقهیی آمریکا – مانند شاه ایران، پاکستان ذوالفقار علی بوتو، افغانستان محمدظاهرشاه و… نوعی توازن ایجاد کنند. نهایت ترقیخواهی متحدان شوروی در استعمار ستیزی ملیگرایانهیی بازتولید میشد که دوزخیان روی زمین فرانتس فانون را در الجزیره به نبرد فرانسویان میفرستاد و از زبان نزار قبانی، محمود درویش و آدونیس به ستایش جمال عبدالناصر میپرداخت. افسران ناسیونالیست مصری اگرچه در جنگ شش روزه مغلوب رژیم صهیونیستی شدند (به یک عبارت روسها جنگ را به آمریکائیان باختند) و فرودگاههایشان را درهم شکسته دیدند و از کانال سوئز تا صحرای سینای سوریهی اسد را از دست دادند، اما در حافظهی تاریخی مردم پر شور عرب خاطرهیی شورانگیز به جای نهادند. وقتی که بمبافکنهای اسرائیلی فرودگاه قاهره را در هم کوبیدند، مصریها احساس هیجانانگیز ناسیونالیسم عربی را به رادیو قاهره منتقل کردند. بانو امکلثوم با تنین صدای سحرانگیزش سربازان مصری را که مجهز یه کلاشینکوف و یک رادیوی ساده بودند به نبرد دشمن میفرستاد. سربازانی که با حرکت دستان بانو به پیش میتاختند و با توازن آن دستمال معروف – که بعدها شارل نازناوور یکی از آنها را که با بوی عرق امکلثوم معطر شده بود از کنسرت مشهور پاریس برداشت و به گنجینهی غنائمش افزود – به سوی دشمن اشغالگر شلیک میکردند، تا واپسین نفس برای میهنشان جنگیدند و به خاک افتادند….
دوران استعمار ستیزی و استقلالخواهی ناسیونالیسم عربی پیش از کمپ دیوید تمام شده بود. زمانیکه جرج حبش به عنوان رادیکالترین نمایندهی جنبش ضد صهیونیستی به انزوا کشیده شد و پس ازآنکه یاسر عرفات در تنهایی کامل و علیرغم میل خود دستان خبیثترین جنایتکاران اسرائیلی را فشرد، انور سادات با کاتالیزور کارتر؛ مناخیم بگین قصاب را در آغوش گرفت، ناسیونالیسم به اصطلاح ترقیخواه عربی به انحطاط کامل فرو افتاده بود. حافظ اسد یک ژست تو خالی ضد صهیونیستی بود که در آچمز نه جنگ نه صلح گیر کرده بود. ملک حسین در ابراز وفاداری به آمریکا و اسرائیل یک سور روی دست سادات زد و صدام کاریکاتوری به غایت مضحک و مشئمزکننده از ناصر بود. از قرار جنبشهای ناسیونالیستی رادیکال به این نتیجه رسیده بودند که وقتی میتوان با کرنش به سرمایهداری جهانی، امتیازاتی را گرفت که تحت هیچ شرایطی با کلاشینکوف تحققپذیر نبوده است، یکی پس از دیگری در آغوش امپریالیسم غش کردند. بیتردید آخرین نمونهی این وا دادن را میتوان در روند منحط اتحادیهی میهنی (جلال طالبانی) و حزب دموکرات کردستان عراق (مسعود بارزانی) یافت.
نمونه های وطنی و مدعیان گروهبان دومی پاسگاههای ژاندارمری کردستان ایران البته فراوانند و جملهگی پشت درهای فرعی سفارت خانههای آمریکا، فرانسه، انگستان و غیره نوبت ایستادهاند. جلال طالبانی برای پاکسازی تمام خطوط «چه باید کرد» لنین مشقتهای چلهآسا کشیده است که مپرس. او که میخواست به پشتوانه ی ده هزار پیشمرگه شهردار اربیل شود حالا به ریاست جمهوری عراق رسیده است. رویایی است نه؟
بدین ترتیب میتوان بیاحتجاج گفت که دوران ناسیونالیسم عربی و به طور کلی ناسیونالیسم رادیکال به پایان رسیده است و محمود عباس هم که زیر تصویر قاب شدهی عرفات به چالش یا کنش دیپلماتیک میپردازد، چفیه و اوورکت الفتح را به یخدان خاطرات دوران سپری شده سپرده است. اتفاقی نیست که بر پرچمهای جوانان مصری به جای عکس ناصر، تصاویر سرخ چهگوارا نشسته است.
نه مصر، بلکه تمام کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه وارد دوران تازهیی شدهاند. دورانی واقعاً تاریخی که هرگز تا این حد سرنوشتساز نبوده است.
(در افزوده: جمال عبدالناصر دربارهی سوسیالیسم گفته است: «هدف سوسیالیسم به طور کلی از میان بردن استثمار انسان به وسیلهی انسانی دیگر است. در صورتیکه همهی افراد جامعه از فرصتی کافی برای بروز استعداد خود بهرهمند گردند و هر کس نیز به اندازهی کار خود مزد دریافت کند، فواصل طبقاتی جامعه از میان خواهد رفت.» چنان که ملاحظه میکنید ناصر هنوز از کارمزدی و تبعاً رواج پول در جامعهی سوسیالیستی دفاع میکند و پیداست که تا چه حد از سوسیالیسم مارکس دور است. ناصر در جای دیگر گفته: «وسیلهیی که سوسیالیسم میتواند در اختیار جامعه قرار دهد این است که وسایل تولیدی مادر را – مخصوصاً وسایل صنعتی و تجاری و اقتصادی – در تحت مالکیت اجتماعی قرار دهد.» پیداست که این بخش سخن ناصر به سوسیالیسم مارکسی نزدیکتر است. محبوبیت ناصر در میان مردم و شاعران رادیکال مصر چنان بود که پس از مرگش، طلعت رفاعی چنین سروده: «چه کسی گفته جمال درگذشت؟/ چه کسی چنین اتهامی زده است؟/ چه کسی گفته جمال زوال کرده؟ نه! جمال همچنان بر کنارهی میدان/ و در قلب مردان مبارز/ پا برجاست.» نزار قبانی چنین سروده: «جمال!/ با مرگ تو/ افسانهها و اساطیر بر باد رفتند/ و شهرزاد قصهگو افتخار کرد.» محمد ابراهیم ابوسنه سرود: «بیرون میآیم/ میدوم/ اما خبر فاجعه چونان شمشیری برنده/ همراه من میآید و از من به پیش میافتد/ که جمال رفت… اشکم جاری میشود.» معین بسیسو سروده: «یکی از کارگران/ از زیر نور چراغهای خیابان/ اوراق میثاق میخواند/ فریاد میزند جمال!/ چه رفیقی برای منی…» از کتاب: اندیشههای ناصر: ترجمه و گردآوری ابراهیم یوسفی، بینا، تهران:1351)
انقلاب مشروط مصر؟
تاریخ همهی انقلابها به ما میآموزد که هیچ دیکتاتوری به میل خود قدرت را واننهاده است.به قول آنتون سیمونوویچ ماکارنکو، با هر کسی باید با زبان خودش سخن گفت. در نتیجه و از آنجا که زبان دیکتاتورها زور و تفنگ و توپ و تانک است، هیچ راهی جز کسب قهرآمیز قدرت سیاسی موجود نیست. شکی نیست که در عصر سرمایهداری، طبقهی کارگر به عنوان تنها و آخرین طبقهی رهاییبخش خود و کل جامعه در بدو ورود به میدان مبارزه شیوههای مختلفی را در دستور کار قرار میدهد. مبارزات سندیکالیستی، رفرمیسم تریدیونیونیستی، اعترض به سطح نازل دستمزدها، اعتصاب و غیره .اما در نهایت و زمانی که روز موعود فرار رسد، کارگران به همراه دیگر مردم به ستوه آمده (خرده بورژوازی تحتانی) چارهیی ندارند که برای ساقط کردن دولت بورژوایی دست به سلاح ببرند.
حضور مستمر تودههای معترض در خیابان و فلج کردن شریانهای سیاسی دولت زمانی میتواند موثر واقع شود که پشتوانهی آن یک اعتصاب وسیع و فراگیر کارگری در مراکز اصلی تولیدی و صنعتی باشد. سقوط شاه ایران تنها زمانی به قطعیت رسید که بعد از کشتار 17 شهریور کارگران شرکت نفت، در حمایت از تظاهرات خیابانی شیرهای نفت را بستند. چنین مولفهیی نه در مصر بلکه در هر مبارزهی دیگری علیه دولت سرمایهداری صادق است. به این ترتیب درک این نکته که اگر اعتصابات کارگری پشتوانهی پیشرفت، تعمیق و رادیکالیزاسیون انقلاب مردم مصر قرار نگیرد، سخن گفتن از انقلاب، مضحک است، چندان دشوار نیست. انقلاب در هیچ تعبیر آکادمیکی به مفهوم جابهجایی دولتها نیست. انقلاب یک تغییر عمیق در ساختارهای اقتصادی و سیاسی جامعه است. یا بگذارید این گونه بگویم که انقلاب در عصر سرمایهداری، تنها در چارچوب ساقط کردن دولت بورژوایی و به قدرت رسیدن طبقهی کارگر امکانپذیر است. واضح است که ما در این جا ضمن مرزبندی قاطع با انواع نحلههای پرودونیستی، بلانکیستی، آنارشیستی، ولونتارلیستی، پوزیتیویستی و غیره سخن میگوئیم به این تعبیر:
-
انقلاب را نمیکنند، انقلاب میشود.
-
· انقلاب در شکل اولیهی خود انتقال سیاسی قدرت از طبقهی میرا (بورژوازی) به طبقهی بالندهی (پرولتاریا) است.
-
انقلاب در ادامهی خود میباید – و ناگزیر باید- به انتقال طبقاتی منجر شود.
(در افزوده: در تعلیل یکی از شکستهای انقلاب اکتبر میتوان به تحقق نیافتن همین مولفهی انتقال طبقاتی تاکید کرد)
-
·انقلاب شیوهی تولید را دگرگون میکند و بساط مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را برای ایجاد یک نظام اجتماعی ناظر بر تولید (به تعبیر انگلس) جمع میکند.
-
· انقلاب با خشونت همراه است.(بازرگان همیشه می گفت» ما از خدا باران خواستیم اما سیل آمد».)
-
· طرح مولفهی خشونت به منزلهی دفاع از ذات خشونت نیست، اما چنانکه گفتیم دیکتاتورها و دولتهای تا بُن دندان فرو رفته در مناسبات سرمایهداری، با تعریف و تعارف و من بمیرم، تو بمیری از قدرت کنار نمیروند.
-
· تمام پروسهی انقلاب میباید از سوی یک تشکیلات منسجم تودهیی که نفوذ عمیق و گستردهیی در طبقهی کارگر داشته باشد (مانند بلشویکها) و با اهرم شوراهای کارگری هدایت و رهبری شود. هر گونه رهبری فردی و حزبی جدا از طبقه در بهترین شرایط، مهمترین دستآورد انقلاب را به نابودی میکشد. تجربهی استالینیسم گواه روشن این مدعاست.