شعرِ «اعترافِ سرخ» از رزا فرج الهی

چه قدر خودخواهم من!

با تو دل ام برایِ انقلابِ مصر غنج می رود؛

از لب ات می دزدم و چشم های ام آهسته اخبار را مَزمَزه می کند

تو که نیستی، فکرت کَشتیِ انقلاب ها را در من غرقه می کند!

 

با تو که هستم مصر را نگرانم،

بی تو نگرانِ بویِ اعتیادِ دستان ام.

ما مُخدر هم ایم…

 

چه قدر ناتوانم من!

تنِ تجاوز شده یِ خاورمیانه را مَردم

از زیرِ لَشِ گندیده یِ استبداد پس می گیرند: عضو به عضو،

من اما دستان ام را هنوز از دست هایِ تو نتوانسته ام پس بگیرم!

 

چه قدر توانایی تو!

یک شبه در تاریکیِ تنهاییِ من کودتا کردی

و صبحدم صدایی در من دِگر برایِ اعتراض نمانده بود؛

همه صداهایِ مخالف را در من کشته بودی تو!

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s