سه شعر برای "سرباز" / پیمان فاضلی

1

از جنگ که برگشتی
به مادرت گفتی
تنها یک تیر به سمت دشمن رها کردی.
از جنگ که برگشتم
به مادرم حرفی برای گفتن نداشتم.
در نزدیک ترین گورستان
– به اشک هایش-
خفتم
با یک تیر
در قلبم.

.

2

«شطرنج»

به دشواری ِ خواستن
دو خانه به پيش رفت
و می دانست برای هدفی بزرگ
يك قربانی كوچك
– يك سرباز-
به شماره نمی آيد
حتا اگر بازی ميان دو دوست باشد.

.

3

نامه با نام خدا آغاز می شود
جنگ
با مرگ اولين سرباز.

.

.